نگهداری از مریض و سالمند

بله خدا میبینه،همه چی که برای این دنیا نیست...مادر و پدر بزرگترین نعمت زندگی هستن،تا اینجا ما رو رسوندن،درست نیست الان که نیاز به کمک دارن ولشون کنیم

اسی هر کاری میکنییی  .. همش ازشون بخواه که دعات کنن.. 

زندگیت زیر و رو میشه هااااا

با منت هم کاری نکن  که دلشون بشکنه 

یعتی یه جوری جفت و جور میشه زندگیتاا.. صبوری کن صبوری

بخاطر نگهداری ازشون داداشم که بیچاره فلجه خودش کاراشو انجام میده ولی مادر بزرگم خیلی نگهداریش سخته مثل بچه میمونه جالب اینجاست بابام میگه برا من نمیکنی برا خدا میکنی انشالله خدا از عمه ام نگذره که وظیفه خودش نمیدونه نگهداری مادرش بکنه پولشم به جیب زده که حتی یه پوشک براش بخریم 

عزیزم چرا رفتن بیمارستان😔 پدرتون مشکلش چیه

اها وای عزیزم فک کردم میگید مادرتون مریض شده

خیلی سخته میدونم 😔 اون مریض ولی ازینکه سربار شده روزی صد بار میمیره و زنده میشه

انشالا خدا ثوابشو ب مادرت میده

بخدا این دنیا یهو بخودت میای تموم میسه میبینی همینا برات مونده😔

من پدر مادرم خیلی پیر هستن و در بستر بیماری. من مجردم و شهر دیگه زندگی میکنم بخاطر کارم. اما همینکه مرخصی یا دورکاری داشته باشم میرم پرستاریشون میکنم. نه بخاطر ثوابش چون عاشقشونم و دلم براشون تنگ میشه. بقیه اوقات خواهر برادرام مراقبت می کنن. من خودم آثار خوبش رو به وضوح تو زندگی خودم و خواهر برادرهام میبینم. 

اما اینو بگم نباید زندگی خودت رو فدا کنی و بعد اشتباهاتت رو بندازی گردن این بنده خداها. ببین مثل من که برای شغلم تلاش می کنم و در کنارش هوای پدر مادرمم دارم. اما اینجوری نیست که کارمو ول کنم. 

شما اگه نیتت خیره نباید مناظر پاداش های مادی دنیایی باشی . عزیزم مطمئن باش هیچ کار خیری بی نتیجه نمیمومه مثقال ذرة خیر یره ...

ببین خیلیییی سخته

من این روزا درگیرم دو تا مریض دارم یه مریضم تازه از پوشک شدن خوب شد ولی رسیدگی تغذیه با منه یه مریض دیگم شیمی درمانی داره حسابی لاغر شد اونم با منه

کلا روزانه برای ۸ نفر ناهار و شام میپزم نوزاد تازه بدنیا اومده هم دارم

از دوران بارداری کمر درد گرفتم رعایت نکردم استراحت نکردم الان کمر درد دارم

پدرم داره در میاد واقعا خسته شدم حالا من برا ثواب انجام نمیدم پیش خودم میگم وظیفمه باید انجام بدم

من مادرشوهر سابقم مادر پیر و عاجزش رو انداخته بود خونه زنداداشش....

زنداداشه بش میرسید 

سالی یبار میاوردش چن روز نگه نیداشت بعد دوباره میبرد مینداختدش خونه رنداداشش....

مادرشوهرم ۱۳ سالی از زنداداشش بزرگتر بود اما سال و سرحال و شاداب....

زنداداشه بیچاره عین پیرزنا هیچ نایی براش نمونده بود....

اون مادره هم خدا بیامرز خیای پیر و ناتوان بود اما خدا بیامرز عجییب زبان گزنده ای داشت و عجیییب نمک نشناس بود