2733
2734

افسانه میخواد از مالک انتقام بگیره ؟ 

اخزش امیر و ارغوان ازدواج میکنن 

چی میشه که پسر افسانه رو مالک اینا بزرگ میکنن

 

خب توصیح بدیم که دیگه مزه نداره بشین ببین

تو همه روزای سختی که به من گذشت رو دیدی💐 من همیشه حضورتو تو زندگیم حس کردم❤ یه روز ازت یه پسر خواستم تا حامی و تکیه گاهم بشه و تو بهم دادیش ❤ حالا ازت یه دختر خواستم که مونس و همدمم بشه و بازم تو بهم دادیش ❤ گفتی ان مع العسر یسرا ، فان مع العسر یسرا💐 بابت همسر خوبم، خونه نقلی و پر از آرامشم و این روزای زیبایی که از سختی به آسونی رسوندیم شکرت ❤ حالا من مامان یه آقا پسر خوشتیپ و یه نی نی دختر خانم زیبا هستم 😍

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

خودت نگاه کن ما بگیم دیگه جذابیتی نداره 

ولی امیر و ارغوان نمیتونن با هم ازدواج کنن چون خاهربرادرن گمونم

 کاربر خانوم هستم                                     خاهشن توهین نکنید بگین دروغ هستی و فلان.. کاربری قبلا دست یکی دیگه بوده واسه همین تاپیکا مرتبط نیس پس لدفن توهین نکنید با تچکر   
2738

بله میخواد انتقام بگیره تو قدیم خونه ی افسانه اینا آتیش میگیره خواهرش و بچش میسوزن افسانه فکر میکنه بپش سوخته ولی زندست و مالک پیداش میکنه و بزرگش میکنه 

آخر بهم میرسن

به جایِ انگلیسی و آلمانی و فرانسه، برید زَبونِ آدمِ زَبون نَفَهم را یاد بِگیرید دُرسته سَخت تره ولی این روزا کاربُردی تَره✌  

سوال اولت بله

سوال دوم آخرش ارغوان میره تو کما،ارغوان همون بهار دختر مالکه

سوال سوم توی آتیش سوزی خونه افسانه مالک بچه رو نجات میده و چون فک میکنه مادرش مرده میبرن بزرگش میکنن

تصور کن...خدا با اون همه عظمتش دوسِت داره!

اره افسانه همون فرزانه س صورتش سوخته جراحی کرده

پسرش ام تو اتیش سوزی بوده که مالک نجاتش میده و میاره پیش خودش فرزانه ام فکر میکنه که پسرش تو اتیش مرده

اخرشم ارغوان میره تو کما و نشون نمیده که ازدواج میکنن یا نه

رادینم..پسرمامان هیچوقت فکر نمیکردم یه پسر شیرین مثل تو داشته باشم از وقتی اومدی دنیای مامان قشنگ شد عشق کوچولوی من مرد کوچیک مامان...😍نازگلم قلبمی معجزه کوچولوی من دختر قشنگه مامانربان گوشه ی عکست...حق من این نبود عکستو بااون ربان مشکی ببینم داداشی😔😭🖤 پادشاه زندگی من جایی همین نزدیکی ها مشغول تلاش است...کم می خوابد. استراحتش کم است.دستان مردانه اش را که حکمتش را نمیدانم چرا آرامش بی پایان دارد.پادشاه من خسته میشود اما خستگی در میکند از من...آغوشش از جنس خواب است بی هوا هم که بغلش کنی چشمانت بسته میشود از آرامش بی حساب...چه افتخاریست خانمی کردن برای چنین گوهری...چه برکتیست که خستگی اش با من در میشود...به خودم میبالم که از وجود من لذت میبرد... دستانم خالیست. چیزی برای عرضه ندارم. اما تا آخرین شماره های نفس هایم قدر دان توام..قدردانم که پادشاه من بهترین مرد زمین است...لمس قشنگیست واژه خوشبختی و من خوشبخت ترینم با تو❤همین که از عمق وجود میدانم دوستم داری برایم کافیست...

اره میخواد انتقام بگیره 

ازدواجم یادم نیس ولی خب به هم میرسن 

خونشون اتیش میگیره شوهر افسانه میمیره مالک فکرمیکنه افسانه هم مرده بچه رو نجات میده

الان که این امضام رو می‌نویسم ساعت ۵:۳۱ صبحه و به‌شدت ناراحت و غمگینم بابت یه موضوعی که می‌دونم چندوقت دیگه برام هیچ ارزشی نداره همیشه دوست دارم ناراحتیامو یه جا بنویسم که موقع خوشحالیام بیام نگاهش کنم از یه طرف خداروشکر می‌کنم که اون ناراحتی گذشته از یه طرف به خودم مغرور نمی‌شم و می‌دونم ناراحتیای بدتری تو راهه😆
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز