2733
2739


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اونایی که واضح تجربه کردی رو تعریف میکنی؟

نقطه مشترکه همشون اینکه هی همه چی سیاه میشه و دوباره بر میگرده ولی خب طبیعی بود فقط بیشتر حس ترسش بود که خب دوست داری به در و دیوار چنگ بندازی ولی ناتوانی و نگرانی برای بقیه خیلی بد خودشو نشون میده ولی خب من اینجوری نبوده که بمیرم و برگردم در واقع من تا لب مرگ میرفتم و بر میگشتم برا همین هیچی از اون عالم ندیدم یا دیدم تو خاطرم نیست 

ولی مامانم تجربه مرگ و برگشت از مرگ رو داشته اونم خیلی ترسناک

Sandman, I'm so alone🍭Don't have nobody to call my own🫂Please turn on your magic beam🪄Mr. Sandman bring me a dream❣️✨Make her the cutest that I've ever seen🙈                                                   song:Mr. Sandman🌈🌙🌧️
2731

یه مدت بود حدود چند سال خیلی از لحاظ روحی داغون بودم خیلی مشکلات داشتم... از استرس و شکست و ناراحتی هایی که داشتم هرازگاهی تپش قلب شدید بهمرا تنگی نفس میگرفتم

یه وقتتایی هم قلبم به کم وایمستاد که خیلی وحشتناک بود عین سکته جلو چشام سیاه میشد و تو قفسه سینم درد شدید حس میکردم

میشه بگی چی شد چیا دیدی؟

یه تونل پر از نور زرد مایل به نارنجی که تهش یه نور خیره کننده سفید بود و پرتوهای اون نور سفید هم به دیواره های تونل به صورت خیلی منظم تابیده بود. اول مثل یه گرد باد با سرعت خیلی زیادی توی تونل می رفتم و زندگیم مثل فیلم رد میشد از جلوی چشمم.بعد یه دفعه ایستادم و یه نگاهی به آخر تونل انداختم تقریبا 2 سوم راه مونده بود اون لحظه میدونستم کسایی که می میرن تا آخرش میرن و از طرفی حس می کردم نور سفید خداست و دوست داشتم برم به سمتش. دو دل بودم برای رفتن و موندن که توی همین دو دلی یه دفعه چشمام باز شد که کاش هیچوقت نشده بود😢

داییم

از زبون داییم = داییم میگه وقتی کرونا داشته تو خونه بوده دستگاه اکسیژن تموم شده بود اکسیژنش میگه یه لحظه چشاپ بسته شد و مردم بعد به جایی و میدیدم از نصفه ینی داییم بالا بوده همه از کمرش به پایین دیده میشدن بعد تند تند ازنطرف میرفتن و ازونطرف میومدن خیلییییی سریع در رفت و آمد بودن 

به زبون  زنداییم  =  میگف اونجا که داییت یلحظه مرد دم اذون صبح بود من به امام رضا گفتم که یا امام رضا شوهرمو فقط از تو میخام خودش بهم برش گردون 

زبون داییم = گف اون لحظه که همرو در رفت و امد میدیدم فهمیدم که اینجا یه جایه دیگست و جایی که تا الان زندگی میکردم نبوده بعد یهو به مرد قد بلندی که چهرش اصلاااا معلوم نبود با یه لباس سفید بلند اومد در گوشم گفت تو زنده شدی اینجا چیکار میکنی؟ 

بعد تا اینو گفت یهو نفسم برگشت و شرکع به نفس کشیدن کردم هر لحظه نفسم بیشتر میشد

زبون زنداییم = بعد اینکه اذون تموم شد با گریه به شوهرم نگاه کردم دیدم داره هی بیشتر و بیشتر نفس میکشه و یهو ببند شد نشست

و فقطم یک‌کلمه میگفت امام رضا

اینجوری بوده که امام رضا شفاش داده

آدمو غصه هایی پیر میکنه که هیچکی ازشون خبر نداره:)
2740

همکار مادرم به تازگی فوت کرده بود و من  هیچ وقت از نزدیک ندیدن بودمش

یه شب بود که دیگه از ناراحتی و بغض داشتم دق میکردم

گرفتم خوابیدم

نصف شب تو تاریکی روحم بیدار شد

پشت پنجره اتاقم این خانم متوفی اومده بود ایستاده بود

نقطه مشترکه همشون اینکه هی همه چی سیاه میشه و دوباره بر میگرده ولی خب طبیعی بود فقط بیشتر حس ترسش بو ...

میشه مال مامانتونو تعریف کنی لطفااااااااا

آدمو غصه هایی پیر میکنه که هیچکی ازشون خبر نداره:)

این خانمه حضورش خییییییلی واقعی بود و من از اومدنش تو بهت و حیرت بودم

یهو بلند ایممو صدا زد

منم چون میدونستم این مُرده، از ترسم جوابشو ندادم و خودمو زدم به خواب

اینم بگم که بار اول بود تو عمرم که صداشو میشنیدم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز