ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
من همون دختری هستم که تو ۱۶ سالگی بهش تجاوز شد........مامان چرا به من باور نداری؟مگه دست خودم بود بهم تجاوز شد.......میدونم از اینکه منو به دنیا اوردی پشیمونی.........من عامل تمام بدبختیای تو هستم.........میدونم داداش دوقلومو بیشتر از من دوست داری.......مامان چرا منو مجبور کردی به خاطر تو تاپیک بزنم و چند کاربر بهم توهین کنن......ولی یه ذره منو تحمل کن قول میدم تنهات میذارم که راحت شی.......مامان چرا وقتی من مجرد بودم منو مجبور کردی بی بی چک بذارم فقط به خاطر اون حرف فالگیر........با اینکه منو دوست نداری ولی یه تار موی تورو با دنیا عوض نمیکنم......فقط قول بده به خاطر من گریه نکنی چون من تو این دنیا مسافرم......اگه مردم بیا این امضا رو بخون تا بفهمی من قصدم ناراحت کردن تو نبود کاشکی میتونستم بهت بگم چه قدر دوست دارم ولی تو به من شک میکنی به من اعتماد نداری.......
خوشبحالت من ۱۵ سالمه پسر خالمو میخوام الانم کلی دعوا کردیم باهم حرف نمیزنیم فقط میخوام فراموشش ...
خیلی هم خوشبحالم نشده
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…