هر کار کردم نشد
نشد تو را از قلبم جدا کنم
از ذهنم،از فکرم از خیالم...
جانان من میدانی چن سال است چشمان من نگاه تورا میطلبد
نمیدانی!!میدانم که نمی دانی
اما
اما ای کاش خدایم برای من کاری کند.کاش خدایم بیاید و بگوید صبور باش او می آید
تو می آیی؟
جانم بیا 😔 دیگر انتظار تا کی؟؟
شش سال کم بود؟؟
شش سال فکر و خیال با تو بودن بس نبود؟
نمیخاهی مرا از این اندوه رها کنی؟
بیا جانم!بیا
بیا ک دیگر نایی در توانم نمانده
تو بیا تو فقط اسمم را صدا بزن و بگو هستی؟میگویم مگر میشود تو باشی و من نباشم
مگر میشود تو صدایم بزنی و من نیایم؟؟
عشقم،احمدم.نامت.چشمانت، همه را از خدا خواسته ام.
میدانی چقد دوستت دارم؟!😓
از کودکی تا الان منتظر به یه صدا زدنت بودم که بگوی فاطمه بگویم جاااانم احمدم. جان دلم عشقم.😔❤️
چرا نمی آیی؟چرا مرا رنج میدهی؟
دیگر تابی ندارم.
عشقم. عشقی که حتی یکبار بهت نگفتم دوستت دارم و عشق خود را در قلبم پنهان کردم
درست و غلطش را نمیدتنمع
اما..
اما ای کاش خدا برایم کاری کند
😔