زنگزدم دوستم. ورودی دو سال بعد از من بود تو دانشگاه! گفتم بابا وقتی من ازدواج کردم تو هنوز جوجه بودی
حالا چطور بچه تو ۲ سااااال از بچه من بزرگتره؟
برام تعریف کرد که تو عقد باردار شده وقتی داداشش که چند سال بود عروسی کرده بود بچه نداشت
و جاریش که چند سال بود عروسی کرده بود هم...
با ویار وحشتناک
همون اوایل عقد... با ویار شدید جهیزیه و سیسمونی رو با هم خریده!
هر چیگفت بیشتر از پیش دهنم باز موند.
ولی می بینم که از من با تجربه تره!
ما همش فکرمیکنیماونی که تو ذهن ماست درسته...
هر چه کهمن خواست نه آن شد
آنچه خدا خواست همان شد...