هیچکس امیدی نداشت بهش
صبح شنبه بود.بعد از نماز رفتم بهش سر بزنم که دیدم نفسی نداره
برای اولین بار گریه بابامو دیدم
نعره خدا خدا زدنش رو شنیدم
از حال خودم نمیگم براتون...
توی حدود پنج ماه دوتا از عزیزترین کسامو از دست دادم
انقدر گریه کرده بودم که اشکی برام نمونده بود