2733
2734
عنوان

مشکل بزرگ من کمک

339 بازدید | 15 پست

سلام دوستان من چندماهی پیش یه مشکل بزرگ داشتم که خودم باعث شدم پیش بیادوخیلی پشیمونم من هشت ساله ازدواج کردم ودوتابچه ی پنج ساله ویکی هشت ماه دارمه دوتاشون پسرن،،،ازاول داستانمومیگم من چندسالی پیش باشوهرم دعوام شدوقهرکردم رفتم خونه ی بابام بعدازچندماه قهربودن من اونجاباپسرهمسایمون اشناشدم ویه هفته ای باپیام حرف زدیم واون میگفت هروقت طلاقتوبگیری من میام میگیرمت و اینا،،،،،،خلاصه من ازکارم پشیمونشدم وگفتم شوهرمودوسدارم فقط خواستم باهات درددل کنم وازش جداشدم وبرگشتم پیش شوهرم،،،،اون موقع ها بچه نداشتم،،حالابعدازچندسال من تومحله ی بابام ایناخونه درست کردیم وبااون پسره همسایه شدیم،،حالابعدازچندسال به من پیام میده که بایدبامن باشی وگرنه همه چیزوبه شوهرت میگم وازاینجورتهدیدا،،منم محلش ندادم وخیلی وقتاتوکوچه هم باهاش رودرومیشدم اینم بگم من شوهرخیلی مذهبی دارم واین چیزاخیلی براش مهمه واگربفهمه هردوتامونومیکشه

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



وای من استرس گرفتم چه ادم بیشعور و عوضیه 

حتی اگر یه درصد این اتفاق افتاد هیچ جوره گردن نگیر از پنج سال پیش تا حالا دست اون یارو هیچ مدرکی ازت نیست خودتو نباز و دم ب تله نده 

نهایتا اگر شوهرت فهمید بگو اون موقع هام اون مزاحمم شده بود من هبچ کاره م 

جلوی اون مرتیکه م ضعف نشون نده بگو شوهرم بفهمه اول از همه دخل تورو میاره 

با اصلا بگو هرکار میخوای بکن شوهرم براش هیچ اهمیتی ندارند خلاصه کاری  کن نتونه با شوهرت تهدیدت کنه 

 

 

این نکته ی رمز اگر بدانی ،دانی .......ان چیزی که در جستن آنی،آنی
2731

اصلا نگران نباش هیچ کاری نمیکنه  ی درصد اهمیت ب حرفاش نده  این قابل اعتماد نیست میخواد سواستفاده کنه بهش اهمیت نده چند وقت از این ماجرا میگذره  هیچ مدرکی هم ندارد و مطمئنم باش جرات رو در رو شدن با شوهرت نداره.  اصلا بهش اعتماد نکن اگر ب زور بخواد وارد رابطه در حدود پیامم باشه بعد هر روز ازت باج میگیره و باید باهاش رابطه داشته باشی بعد بیا و درستش کن  اونجا شوهرت متوجه بشه برات بد میشه اصلا اهمیتی بهش نده خودتو با دوستان و چیزای دیگه سرگرم کن هیچ مدرکی ندارم اصلا نگران نباش و اهمیت نده. بهش بگو هر غلطی می‌کنی بکن

برادرم فهمید واونوکتک زدشوهرم اوناروازهم جداکرداماقضیه رونفهمید واون ازبرادرم شکایت کردخیلی سخت بودبرام پدرم رفت خونشون من همه چیزوبه برادرموبابام گفتم امااون پسره ی الاغ هزارجورحرف ناجورپشت سرمن گفته بودخلاصه بابام بهش پول دادوشکایت وپس گرفت گفت اگه شوهرش بفهمه میکشتت ودست بردارازهمه چیز

بخدااین یه هفته روهزارسال برام تموم شدشوهرم برای اینج

ورمساعل خیلی حساسه همیشه میگه فقط ناموسم برام ازهمه چیزمهمتره همش دعامیکردم نمازمیخوندم خدایاشوهرم نفهمه وگرنه مجبورم خودم خودموبکشم خیلی میترسم ازش

الان دوماهی هست قصیه تموم شده چون پدرم بخاطربرادرم که ازش شکایت شده بودبهش پول دادوگفت ایم مساله روکش ندین بخاطروجوددوتانوه هام نمیخوام بی مادربشن قربونش برم نجاتم داد

فقط متوجه نشدم چرا رفتین توی همون کوچه خونه ساختین

چون خونه ی پدریم وخونه ی پدرشوهرم تویه کوچه هست منوشوهرم اونجاباهم اشناشدیم وپدرشوهرم زمین های زیادی تواون محله داشت ویکی ازهمون زمین هاروبرای ما خونه ساخت همه باهم تویه کوچه همسایه ایم

هرلحظه میترسم شوهرم همه چیزوبدونه بیادسراغم ازترساین موضوع هرلحظه میخوام بمیرم ولی شوهرم نفهمه توزوخدابرام دعاکنین بخدامن هیچوقت اهل خیانت نیستم همه چیزخیلی اتفاقی بود باوجودسختگیری های بسیارزیادشوهرم بخاطربچه هام باهمه چی ساختم 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز