بالاخره به آن لحظه رسيدم که بايد جواب آزمايشگاه را باز مي کردم ولي دست نگه داشته بودم.
عدد بتا 418! رِنج بارداري بالاي 50! است . دوباره نگاه کردم 418! ، به عدد 50 ! باز هم نگاه کردم 418،
418 از 50 بيشتر است. خيلي بيشتر است. يعني نتيجه مثبت است. پس يک جا بايد نوشته باشند "مثبت". کاغذ را در مونيتور موبايل بالا و پايين کردم. هيچ چيزي ننوشته است. باز مکث کردم و مونيتور را نگاه کردم. گفتم نرگس اين همان لحظه اي بود که بارها تخيل کرده بودي. پِقي زدم زير گريه. چند تا هق هق بدون اشک. باز سکوت. بي هيچ کار خاصي مونيتور را نگاه کردم. انگار هيچ چيزي نديدم. سکوتي بدون هيچ حس خاصي. فقط محو بودم. اولين فکري که به ذهنم رسيد اين بود که به همسرم زنگ بزنم ولي دير شده است. گفتم خب بايد چه کار کنم؟ يعني بايد آسپرين را بخورم؟ بايد آمپول گلکزان را ادامه بدهم؟ واي ساعت 3:30 است! دارد ساعت اداري تمام مي شود. بايد زود زنگ بزنم به مرکز ناباروري رويش. هفت بار زنگ زدم. مامايي بر نمي داشت. زنگ زدم جنين شناسي. از وسط و آخر ماجرا تعريف کردم. بنده خدا که پشت خط بود از حرف هاي به هم ريخته ام چيزي نمي فهميد. دوباره شروع کردم به گفتن. گفتم:" آخه مي دونيد جواب... "هق هق زدم زير گريه ..."جواب آزمايش من .... مثبت" هق هق ادامه داشت ... "مثبت شده ... "خانم پشت خط گفت:" حالا خوشحالي يا ناراحت؟" گفتم: " خوشحالم ! "خانم پشت خط خيلي خوشحال شد. برايم دعاهاي قشنگ کرد. گوشي را نگه داشت و با موبايل خودش ماماها را پيدا کرد. بعد من را با همان تلفني که متصل بودم، به بخش مامايي وصل کرد. تا تلفن را برداشتند. باز دوباره گريه امانم نداد. خانم شفيعي، مامايي که در طول درمان مرکز رويش خيلي زحمت کشيده بود هم، پا به پاي من خوشحال شد. بهشان گفتم اولين نفري هستند که مي شنوند. هنوز به پدرش نگفته ام. ولي بايد آمپول هارا بزنم يا نه؟ ساعت تزريق مي تواند متغير باشد؟ جواب دادند بله حالا حالا ها بايد بزني شايد تا زايمان و اينکه ساعتش خيلي مهم نيست. فقط در هر 24 ساعت بايد زده باشي.
بعد زنگ زدم به همسر. حالا هق هقم کمتر شده بود ولي بود. نفس او پشت خط بند آمد. فقط مي شنيدم که هوا را مي کشد به داخل ريه ها و مي گويد "واي خداي من". همکارش از روبرويش رد شد و رفت. دوباره که برگشت، همسر خبر خوش را داد. همکارش گفته بود:" خودم فهميدم. مبارکه."
پس حالا با خيال راحت مي دانستم که مي توانم ساعت آمپول پروژسترون و کلگزان را کمي جا به جا کنم. به خاطر شيفت کارهايم نگران بودم.
14 مهر ماه به مرکز رويش رفتم. با شيريني. آنها از جواب مثبت بارداري خيلي خوشحال شده بودند. انگار آن چهره اداري همه پس رفته بود، تبديل شده بودند به دوستاني که از موفقيت من صادقانه خوشحال بودند.
کمي گپ زديم و خنديديم. دستور ها را از دکتر گرفتم. دو دوز پروژسترون تزريقي و کلگزان و آسپرين و 3 تا استراديول ادامه پيدا کرد. ويتامين ث به هفته اي يک بار تقليل پيدا کرد. دکتر آزموده گفتند دو هفته ي ديگر براي سونو بيا. شايد آن موقع آمپول پروژسترون را به شياف تبديل کرديم.
الان سوالم اين است که نحوه حساب روزهاي بارداري براي کسي که اي تي( امبريو ترنسفر) ( انتقال جنين) داشته به چه صورت محاسبه مي شود؟ يعني جنين من( جنين هاي من) که 28 شهريور دو روزه بوده اند و انتقال داده ام امروز که 14 مهر است، چند روزه اند؟ دارند چه کار مي کنند؟ الان من درون خودم چند قلب دارم؟ ديشب از فکر اينکه در تمام اين دقايق کسي دارد درون من موجود مي شود اشکم درآمد. او دارد با تمام قوا رشد مي کند و ما در اين دنيا بي خبريم.