سلام دوستان .من بعد یکسال و چند ماه دارم فردا میرم خونه ی پدرم برای مسافرت... دفعه ی قبل که خونه بابام بودم زن داداشم که تازه عروس خانواده امون شده بود خیلی به من متلک مینداخت و از اونجایی هم که من آدمی نیستم که بتونم در لحظه جواب بدم و بعد جوابها به ذهنم میاد😊 ساکت میشدم اواخر مسافرتم زن داداشم منو واسه ناهار دعوت کرد و یک غذای ساده هم پخته بود .. فردای اونروز داداشم اومد خونه ی بابام و ناراحت بود و میگفت زنم حالش خوب نیست و خونریزی شدید کرده و ... بعد از کمی این پا اون پا کردن گفت مادر زنم حتا اومده براش تخم مرغ شکونده و من و مادرم هاج واج نگاش میکردیم که چرا تخم مرغ؟؟ بعد که زن داداشمو فردا دیدم گفت مامانم برام تخم مرغ شکونده و گفته که یک خانمی چشمت زده که حالا بمااانددد کی هست ... و مدام بحثو پیش میکشید و میگفت که چشم خوردم ... تا اینکه دیگه دلش طاقت نیاورد وگفت که تخم مرغ به اسم من شکسته و من چشمش زدم... من اونشب خیلی دلم شکست و خیلی گریه کردم... اینم بگم که ایشون جزو زیبا رویان محسوب نمیشه و قد و قیافه و اندام خیلیییی معمولی داره... ولی بعد از این ماجرا من بلیطمو جلوتر انداختم و با حالت دلخوری برگشتم... تو این یکسال هم تماس تلفنی نداشتم حالا فردا میخام برم خونه ی بابام ... به نظر شما اگر دیدمش چه رفتاری باهاش داشته باشم
اجازه ندهید ذهنتان به بهانه ناراحتی فعلی تان از شما یک مظلوم و قربانی بسازد. احساس تاسف برای خود و بازگویی ماجراها برای دیگران،شما را در چرخه تکرار،اسیر نگه می دارد… #عزت_نفس