بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
تو خیلی از مواقع به نفع بچه هاست،چون دوست ندارن اختلاف و کتک کاریه پدر و مادرشون رو ببینن،اینجوری روحیشون آروم تره
بعدی منم، بعدی تویی و هیچکس براش اهمیت نخواهد داشت🤫🙂. درخواست دوستی قبول نمیشه. وقتی یه مرد سیاست به کار میبره میگن "باهوشه"،همون سیاست رو یه زن به کار ببره میگن "حیله گره"... وقتی یه مرد سر و صدا راه میندازه میگن"مرده دیگه" ولی یه زن همون کار رو بکنه میگن "سلیطست"... وقتی یه مرد رابطه برقرار میکنه میگن "زرنگه" ولیاگه یه زن رابطه داشته باشه میگن"هرزست"...
شوهرش ادم بدی نیست .دست به زن نداره. اخلاقشم خوبه .مغازه دار بود بخاطر کرونا درامدش خیلی کم شده اقساطشون به تاخیر افتاده شوهرش تو فشاره و عصبی میشه خانم هم بدتر دعوا راه انداخته
ماکه توزندگی بقیه نیستیم حتما جونشون به لبشون رسیده که فرار رو به قرار ترجیح میدن
منظورم کلی هست
امضامو بخونید کودکم کودک بمان دنیا بزرگت میکند!بره باشی یا نباشی گرگ گرگت میکند.کودکم کودک بمان دنیا مدادرنگی است،بهترین نقاش همکه باشی باز رنگت میکند... این داستان یکفرد واقعیست.دختر تیر ماهی هستم فوق العاده مهربونم.😍قول دادم که بدنشوم...بهترین دوستم خداست.دختری بارویاهای بزرگ😍🤩 داستان یکفردراگفتم .کسیکه اگر ازبغلش رد میشدیم نفهمیدیم چه کرده.ازاومثل بقیه نپرسیدم چرا.چون جوابی نداشت به جز یک سکوت طولانی وکمتراز دودهه زندگی کرد🖤درچشمانش نگاهی انداختم پرسیدم زندگی یعنی چه؟نگاهی کرد گفت بگذار داستانی برایت تعریف کنم:روزی از چهار راه عبور میکردم پسربچه ای رادیدم،کمتر ازده سال داشت همراه گاری کوچکش دستفروشی میکرد به او نگاهی انداختم درچشمانش شرارت دیدم هم معصومی بچگی.خانواده ای فقیرداشت با سیزده خواهربرادردیگر.فرزندچهارم بود (مجبوربود به دستفروشی) منتظر ماندم بقیه داستان را بگوید از محل زندگی پسربچه گفت :درحاشیه کشور زتدگی میکرد جایی فراموش شده ازیادها رفته جایی با وسعتی بسیاربامردمانی که دستان چروک بسته شان تنهادلگرمی زندگی ست!جاییکه ازشدت فقر بچها مجبورند به تغیر روال زندگی!جاییکه خداهم شایدفراموشش کرده.سالهابعد نوجوانی رادیدم سی دی میفروخت و شبهابادوستانش در کوچه بازارپرسه میزدخانواده ای درکنارش نبود فراموشش کرده بودنداومرده بود.سالها بعد وقتی اتوبوسی اتش گرفت سری بریده شد شیون مادری به هوا رفت واشک دختر بچه ای درنبود پدرخشک شد،یادش افتادم.اورفته بود محکوم بودبه اسلحه دست گرفتن.یک روز زمستانی پسربچه رادیدم سرش پایین بودنگاهش کردم.این بود انچه میخواستی؟سکوت کردگریه کردوجیغ های مادری را تحمل میکرد که میگفت چرا؟😓بعضی وقتا شرایط تایین میکند که قاچاقچی شوی یا مهندس محل زندگی ات تایین میکنددستفروش شوی یا دکتر !زندگی یعنی درلحظه ای خندیدن دستان کوچک بچه فقیررا گرفتن.زندگی یعنی باخیالی دوربه یار فکرکردن زندگی یعنی درحاشیه کشور امیدجریان داردگرچه کودکان شناسنامه ندارند گرچه دختران هیبت مردی راتحمل میکنند گرچه سنه شان کم است زندگی یعنی از پسربچه عبرت بگیر شبیهش نشو.زندگی یعنی از ته دل خندیدن یعنی فرداروشن است یعنی دست بنده ای گرفتن که اینکار کاربندگیست👌🏻🤗
شما متاهل نیستی نمیدونی باید به یه زن خیلی فشار اومده باشه که به طلاق فکر کنه عزیزم وگرنه کی دوست داره زندکیشو داغون کنه اونم با وجود بچه. مرد معتاد یا مردی که دست بزن داره یا شکاکه یا خیانت میکنه کسی اینارو تحمل نمیکنه
نمیدونم من حتی نمیتونم فکرشو کنم بدون دخترم اون کسی ک تحملش طاق شده بحثش جداس دیروز یه خانمی بچه شیر خشکی زیر یه سالشو ول کرده بود فقط ب خاطر یه دعوای بچه گونه آدم میمونه