شوهرم هفته ای یه بار خواهرای عفریته اش رو میبینه اونا هم از حسادت چرند توی گوشش میخونن اونم اونقدر سرد وعصبی میشه که اصلا برام قابل تحمل نیست...خیلیا میگن نذار تنها با اونا باشه آخه من شرایط شغلی و زندگیم طوریه نمیتونم همش باهاش باشم خودشم خیلی ساده لوح و زود باوره ...بعدش اونقدر پره که حتی اجازه دفاع به من هم نمیده و اونقدر سروصدا و ابرو ریزی میکنه من از خیر توجیه اون میگذرم....ممنون میشم کمکم کنین
من در جهان یک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام ! ناپلئون