تو۱۵سالگی ازدواج کردم بیشتربرااینک ازدست خانوادم راحت شم الان ۱۹سالمه.شوهرم وخانوادش خوبن....
اماخانواده خودم مخصوصامامانم هروقت میبینم حرص میخورم ازکاراش من خونه خودمم الان..
ازبچگی همیشه خونه مامانم کثیف بوداصلامامانم ب خودش وزندگیش نمیرسه همیشه بی روح و غرغرو..😔 مادرمه احترامش واجب.اماخیلی حرص میخورم سرکاراش.۵تابچه ایم همه عصبی وافسرده اصلانمیتونه تربیت کنه ومن خیلی حسرت میخورم خواهربرادرامم دارن اذیت میشن..وضعیت مالیشون خوب نیست اماباحداقل امکاناتم میشه خوش بود...
هرموقع میام خونه مامانم خونه همیشه کثیف وکاراشومیبینم سیرمیشم اززندگی....
میدونم بایدقدرشونودونست امافک کنین بری خونه مامانت هیچ شادی نباشه همیشه بی روح وکثیف..چیکارکنم😔😔😔
من میام تمیزمیکنم اماانقدکثیفه ک باچندساعت تمیزنمیشه..چندباربوده کابینتاوکل خونروریختم بیرون تمیزکردم امابعدچندروزهمون آش وهمون کاسه...
مامانمم۴۴سالشه
همیشه ازبچگی کسی میومدخونمون من شرمنده بودم چون خودم حساسم