بره من عالی بود امروز خواهر شوهرم خونم بود یه پسر ۵ ساله داره وقتی درسا شروع شد من رفتم درس یاد بگم گریه میکرد میگفت دلدرد دارم به بچه های کلاسم گفتم ۲۰ دقیقه استراحت کنید میام رفتن مغازه بسته بود از مغازه بالایی براش بستنی خریدم خودش میگفت بخر خواهر شوهرم بیرون بود نمیدونست اومدم ۲۶ دقیقه گذشته بود دخترم گفت به بچه های کلاس گفتم تا شما بیاین نقاشی بکشه سرگرمشون کردم بعد دختر کوچیکم اومد گفت مامان منم درسم تموم شد گفتم تو مگه کلاس داشتی گفت آره از ساعت شیش تا الان درس میخواندم معلم درس داد تکلیفمو براش فرستادم بعد بچه خواهر شوهرم گفت من بستنیو نمیخورم بستنیو انداختم مشمپاه گذاشتم فریزر بعدش دوباره وسط درس من گفت زندایی من میخورم بیار بستنی رو رپفتم فریززو باز کردم گفت نه صبحانه میخورم با بستنی سفررو چیدم یه ساعت گفتم عسل میخوری مربا میخوری آخرم گفت شیر کاکاعو با کیک دوبار ه رفتم مغازه کیک بخرم دیر شد دوباره درس آخر سر پسر خواهر شوهرم بالا آورد رو تخت دخترم دخترم هم گفت مهم نیست بعداً میشورم بعد دیگه درس بچه ها تموم شد بهشون تکلیف هم ندادم بعد بهشون تو واتساپ زنگ زدم تصویری حرف زدیم اما نتونستم درس بدم 🤦