امشب تولد خواهر شوهرم بود البته هنوز تموم نشده اما برای من کوفت و زهرمار شد اول مهمونی گفتن مردا برن تو طبقه بالا خونشون چهار طبقه همه واحدها برا خواهر شوهرمه بعد دیدم زنا از ساک لباس مجلسی شیک بشدت لختی در آوردن پوشیدن من به خواهر شوهرم گفتم لباس ندارم و اینا گفت ایراد ندارد من کار دارم تو برو تو اتاقم و یکی از لباسام رو ور دار من رفتم یکی رو انتخاب کردم پوشیدم و خواستم برم از اتاق بیرون دیدم یه زنه چشم آبی که موفرفریه با قد بلند که هر دوتا سینش نصفه زده بیرون پیشم وایساده من نشناختمش بعد فهمیدم قد بلندش برا کفش پاشنه بلندشه بعد بهم گفتش فاطمه تو خجالت نمیکشی بدون خواهرم اومدی تو اتاقش منم خندیدم چون قیافش از لولو به هلو تبدیل شده بود بعد گفتم از من بزرگ تره و احترامش سره جاشه گفتم خواهرت بم گفت از خجالت آب شد بعد خواهرش وارد شد گفت تو قلط کردی اومدی تو اتاقم تو دیگه خواهر من نیستی تولدمو داغون کردی ازت متنفرم برو گمشو جوری داد زدا بعد خواهرش گفت آروم باش بره دوقلو های تو شکمم بده هم من باردارم هم خواهر شوهرم که تولدشه اونموقعی همچین تموم شد و آروم شدم میخاید ادامشو بگم حضور بزنید