شب چند دفعه بی دلیل از خواب پریدم دفعه دوم یا سوم دیدم یه چیز کاملا سفید دوید سمت اتاق مامان و بابام چون خوابم میومد کنجکاوی نکردم صبح دوباره ساعت ۸ بیدار شدم گفتم دیگه نخوابم به فکرم زد بزار خونه رو مرتب کنم از پاک کردن میز ها و تلویزیون ها شروع کردم که حس کردم یه چیز به کمرم چنگ انداخت یکدفعه چنان جیغی زدم که آبجیم بیدار شد مامان و بابام رفته بودن بانک آبجیم بیدار شد اومد گفت:آبجی چرا جیغ زدی؟برای اینکه نترسه گفتم:پشه دیدم جیغ کشیدم😐برو بخواب(اگه سوسک میگفتم دیگه اونم نمیخوابید) بعد از اینکه رفت منم رفتم نشستم رو مبل با گوشی ور رفتم هی صدای قدم زدن از طبقه بالا میومد که صدای پچ پچ های چند نفر تو گوشم پیچید دیگه بغضم گرفته تو این هیری بیری دوستم باران هی زنگ میزد گوشیم رو سایلنت کردم و به پتو پناه بردم😑تا مامانم اینا بیان صدای پچ پچ ها و قدم ها ادامه داشت وقتی اومدن هر چه قدر گفتم باور نکردن