دقیق نمیدونم چرا 😔ولی سر این شد که من یه شهر خیلی دور از مادرم هستم دوماه پیش هم سه هفته کامل پیششون بودم، الان باز مامانم میگن بیا اینجا. گفتم چشم چهار روز میام چون شوهرم مرخصی نداره من تنها باید بیام بیشتر از چهار پنج روز سخته برام
قهر کرده باهام جواب تلغنمو نمیده😔بهم گفت اصلا نیای بهتره چهار روز ارزش نداره🙁گفتم خب شما بیاین ولی نمیاد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مادربزرگم اصرار میکرد ب خالم بیا چن روز بمون بعد خالم نزدیک ی هفته موند خونه بابابزرگم دیگه خاست برگرده خاله کوچیک ترم ک مجرد بود و مادر بزرگم اینقد اصرار کردن ک دیگه خالم مجبور شد بمونه تا مادربزرگم برای ی کاری بره چند روز ی شهر دیگه و خالم بمونه پیش خواهر بردادرش تو همون چن روز پسر خالم ک سه سالش بود تصادف میکنه صورت و سرش پاره شد گوشش کنده شد خدا بهش رحم کرد ولی خالم از چشم مادربزرگم و خاله کوچیک ترم میدید میگفت اگه اینقدر ب من اصرار نمیکردن و تحت فشارم نمیذاشتن من الان خونه خودم بودم و این اتفاق برا پسرم نمیوفتاد نتیجه اخلاقی زیاد ب کسی اصرار نکنید