2737
2734

چند وقت پیش کتابی می خووندم از نویسنده ای که مدرس مدیریت بود و پدر یک خانواده پدر جمعیت .

در لابلای مباحث کتاب به یک عادت جالب خانوادگی که برای خودشون مقرر کرده بودند ،اشاره داشت .

این که تو تقویم کاری اش مثلا دوشنبه هر هفته یک قرار  دونفره با یکی از فرزندانش داشت و اون روز،  ساعتی رو با هم به خلوت دو نفره تو یک کافه یا رستوران یا پارک و... با اون فرزند می گذروند.

به این فکر کردم که چقدر جالب بود اگر والدین ما هم تو زندگی شون چنین برنامه ای داشتند. 

و اگر دغدغه جدی برای ایجاد صمیمیت خانوادگی وجود داشت و برای رسیدن به این هدف فکر می شد ، چه ایده های جالبی می تونست شکل بگیره و عملی بشه .

شما چی به ذهنتون می رسه؟ فکر می کنید چه کار هایی از والدین تون بر می اومد که می تونست احساس بهتری از فرزند بودن بهتون منتقل کنه و ارتباط صمیمانه تر و عمیق تری بین شما و اونها ایجاد کنه؟

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

میتونستن دوتا کتاب مطالعه کنن قبل بچه اوردن

بچه اوردنش ک فقط مهم نیست

کاش اینو همه درک کنن

ادم میشناسم وقتی میره عروسی مهمونی تولد اینا ،اگه بعدش یه بلایی سرش نیاد یعنی چشم نخورده،و اگه چشم نخورده باشه به این باور میرسه که به اندازه کافی زیبا نبوده😢

پدر مادرم بچه دار شدنو خیلی سطحی گرفتن،سطح فکرم اصلا باهاشون یکی نیست،اصلا نمیتونن درک کنن که زمانه عوض شده ،من از لحاظ فکری گاهی خیلی ادیت میشم

انصاف نیست یکبار به دنیا آمدن واین همه مردن..

اینکه مث همه پدر مادرا به فکر جهازم بودن که الان انقد سرکوفت از قوم شوهر نشنوم که هیچی نداری اینکه یه سال خانوادم رفتن شهرستان بابام اینجاست لااقل یه بار میگفت آماده باش بیام دنبالت بریم بیرون که فامیل شوهر فک نکنه بی کس و کارم 

2740

ما هم این روال رو داشتیم و خیلی صمیمانه شکل گرفت روابطمون. 

اما چیزی که من درمورد مامان بابام نمی‌پسندم با این که خیلی هردو رو دوست دارم و قبولشون دارم اینه که تا حدی سعی میکردن به جای ما تصمیم بگیرن از بابت خرید کردن تا رشته ی تحصیلی برای همین گاهی کشمکش داشتیم با هم. 

من سعی میکنم به انتخاب های بچم بیشتر احترام بذارم ان شاء الله که موفق بشم و نیوفتم تو وادی کنترل کردن 

 « هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه »

من ۷ سالم که بود داداشم دنیا اومد از همون موقع تا الان که ۲۰ سالشه تمام توجه مامانم معطوف به داداشم شد و من کمترین نقش و داشتم. فقط دوتا بچه بودیم.    هیچوقت رابطه صمیمی بین من و مامانم نبوده و نیست.   این بزرگترین خلا عاطفی توی زندگیمه

دو ساله مبتلا به ام اس هستم...    عاشق شوهر و دخترمم.  مهربون و شوخ طبعم در عین حال مغرور.  با همه ارتباط میگیرم جز خواهر شوهرام😅 از اون موفرفری هایی هستم که آرزومه موهام لخت باشه🙄    به طلسم و جادوجنبل اعتقاد ندارم و باورم اینه که هر چیزی علت منطقی داره.   دوست دارم همیشه نماز بخونم ولی خیلی وقتا تنبلیم میکنه وضو بگیرم ! خدایا چی میشد وضو رو بیخیال میشدی...😑  خودم زیاد حرف میزنم ولی حوصله آدم پرحرف و ندارم☺

پدر مادر من اگه قانون تو خونه میذاشتن و انقدر ازادی نمیدادن ب بچه ها و به فکر مدرسه و دوستانی ک بابچه ها در اتباط بودن ،بودن فک میکنم زندگی بهتری داشتیم اگه انقدر ازادی به پسرای خونه نمیدادن هم الان این همه مشکل واسشون ایجاد نمیکردن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mahsa_ch_82  |  8 ساعت پیش