توصف میوه فروشی واساده بودم...منتظر بودم نوبتم بشه..متوجه شدم تیر نگاه نامحرمی به سمت چشامه... بخاطر ماسک سیاهی که ست با چادر تنم بود..چشام خیلی خودنمایی میکرد...با دست چپم بالای پیشونیمو درست کردم..تا بلکه حلقه طلایی چش نامحرمو کور کنه...حنای دستام نمیذاشت حلقه ی انگشت عشق دست چپم زیاد خودنمایی کنه...تپش قلبم بالاتر شده بود و هوا رو به تاریکی میرفت...میدونستم داره خریدشو طولش میده...باز چشای نارنجی آتیش رنگم شعله کشید و زبانه زد.. قلبم دستای مردونه تورو میخاست...کیفم شروع به لرزیدن کرد و اسم آقامون با پس زمینه روز عقدمون بهم نوید عطر زیبای آرامش دادن...جانمی که گفتم چه زیبا نشیت به دل صاحب الو عشقمی که گفت.....اسننپی که منو اورد کلبه ی عاشقونمون...و تماس تصویری که داشتیم و آرومم میکردی... و الان ساعت 9:۴٠ شب..نشستم جلوی آینه..ویالق زیبای ابریشمو...با گیره ی همرتگش ست میکنم..چادرمو در اغوش میکشم و منتظر صدای زنگتم تا بیام پایین... اخه امشب شامو مهمون دلبر محبوبمم..🙈😍🥺💍🙊♥🌹🌸🍃💋