بچه ها مادرشوهر من خیلی به شوهرم وابستس و بالعکس حالا من همیشه بهشون زنگ میزدم میرفتم کاراشومیکردم بااینکه متولد۵۸و جوونه خودشو میزنه ب مریضی نقطه ضعف شوهرمه بعد چند روز اومدیم شهرستان خونه خواهرم چون همسرم پاش شکسته اومدیم پزشک طب سنتی البته سه ماهه میگذره خوب شده الان مادرش روزی دوبار بهش زنگ میزنه درصورتیکه اصلا شوهر من دوتا پسرن کلا دوتا بچه داره هردو پسرن چون مادرشوهرم خیلی پرحرفه و وسواس داره میگه موی بدنتون ریخته و پانزارین رو فرش جوراباتون و بشورین و غذا هم درس نمیکنه دست خودش نیست البته بنده خدا وسواس داره اما میخوام اینو بگم بخاطر همون دوتا پسر داره یک روزم خونه نموندن صبح میرن شب میان
بعد الان روزی دوبار ب شوهرم زنگ میزنه هنوز عقدیم من هرروز بهش زنگ میزدم یکماه هم زنگ نزنم اصلا حالم نمیپرسن بعدچون خودم شاغلم شوهرم چند ماهه افتاده من اصلا نیازی بهشون ندارم شکر خدا اصلا اما تعارف هم نکردن همینجور الکی بگمن چیزی میخوای نمیخوای داری نداری اصلا مطلقا عقد کردیم ما خونواده اونارو دعوت کردیم با پدربزرگ و مادر بزرگ اما اونا خونواده منو دعوت نکردن. کادو سر عقد هم هرچقدر جمع شد مادرشوهرم بردش گفت پول خرج کردیم منکه ندیدم چون مراسمم تو خونه بابام بود فک کنم منظورشون کادوی سر عقدبود🤣
رفتم جهزیمو چیدم اگ ببینین میگین این برای یه خونه ی دکتری مهندسیه مادرشوهرمو خواهرش اومدن با دل خودش همرو جابجا کرد پایه کنسولمم کج کرد کلیهم باهام دعوا کرد خدایا منو شوهرم باعشق ازدواج کردیم دوسش دارم بمن ازگل نازکتر نمیگه اما نادرشوهرم خیلی بیشعوره واقعا اگ میدونستم اینجوریه با کسی ازدواج میکردم پدرو مادرنداشته باشه بخدا🤣