#پارت۱۶۶
صدای زمخت ومزاحمی منو از وسط سالن پذیرایی خونمون به سرعت نور کشوند روی نیمکت سرد وخشک پارک...سرمو بلند کردمو با گیجی زل زدم به مردی که از لباس تنش فهمیدم نگهبان پارکه وطلبکار خیره شده بهم
سری تکون دادم که گفت با شمام خانم کجایی؟؟ درست نیست تا این وقت شب بیرون موندی اینجا پر از علاف ومزاحمه پاشو برو خونت..
زیر پاهام یه لحظه خالی شد از تصور بی سرپناهی و آرزو کردم همین لحظه خدا جونمو بگیره وراحتم کنه...ولی خب مثل همیشه محال بود برآورده شدنشو راهمو به سمت خیابونایی که داشت کم کم خلوت میشد کشیدم
دستامو محکم دور خودم پیچیدمو بازوهامو به تن خسته ام فشار دادم تا شاید یکم از درد وسوزش کشنده استخونام کم شه وبتونم نفس بگیرم ولی بیفایده بود ودردش هر لحظه بیشتر میشد
همینطور که از کنار ماشینا رد میشدم چشمم افتاد به اونطرف خیابون تو یه فرعی که چنتا ماشین پارک شده بودن توش
بیهوا یاد داستانی افتادم که دختره از خوانوادش فرارمیکنه وشبا زیر ماشین میخوابیده تا درامان بمونه...چند بارم فیلم از سگ وگربه ها دیده بودم که زمستونا به خاطر سرما زیر گلگیر ماشین میخوابیدن تنها چاره ای که داشتم همین بود وگرنه باید با شب گردای مزاحم سر وکله میزدم
هه...آرش خوش غیرت کجا بود ببینه زنش مثل یه سگ ولگرد میخواد زیر ماشین تو خیابون بخوابه وداره از درد خماری جون میده
انقدر خسته وکوفته بودم که خیالات احمقانمو دور ریختم و با نگاهی به اطراف کوچه بی معطلی زیر یکی از ماشینا خزیدمو ساک دستی کوچیکمو زیر سرم گذاشتم وبغضمو در دم خفه کردم وتشر زدم به یاد آوری این که محیا کوچولو شبا تنها خوابش نمیبره وحالا کف ماشین یه غریبه شده سقف بالای سرش
تا صبح از خماری مثل مار به خودم پیچیدمو دندونام از زور فشاری که بهش میوردم حسابی درد گرفته بود
بیحال از زیر ماشین بیرون اومدمو با برداشتن ساکم راهی شدم تا فکری به حال تن آش ولاشم کنم که با نگاه گذرایی به حلقه وساعت دستم ذوق زده وبی فکر خودمو به بازار رسوندم
هردوشونو زیر قیمت دادم رفت تا فقط بتونم خودمو آروم کنم وحتی یه لحظه هم دلم نسوخت برای حلقه زیبایی که آرش بعد از ابراز علاقش برام خریده ودستم کرده بود
سراغ همون پسری که تو این چن روزه ازش جنس خریده بودم رفتم با این که معدم از گرسنگی مالش میرفت بیمارگونه بیشتر پولمو پای مواد دادم رفت تا دیگه اون درد لعنتیو تحمل نکنم
وقتی تو دستشویی پارک خومو حسابی ساختم تازه یادم به شکم بیچارم افتاد واز جا بلند شدم تا برای اونم فکری کنم و سر وصداشو با یه کوفتی خفه کنم