من هیکلم و وزنم خیلی خوب بود چهره خوبی هم داشتم فقط این سینه بزرگ مشکل وحشتناکم بود که اعتماد به نفسم رو از بین برده بود فک کن هر لباسی یا مانتویی میخریدم همه جاش سایز بود سر سینه بسته نمیشد و نمیتونستم لباسهای سایز خودم رو بخرم بخاطر سینم و بزرگتر میخریدم من فکرشم نمیکردم روزی عمل کنم شوهر منم همین بود ولی یادمه اول دی بود اینقده گریه کردم و گفتم بدن منه آزارم نده گفتم واسه همین چیزاست که زنها قید شوهر رو میزنن و میگن کاش شوهر نداشتیم.... اصلا قبول نمیکرد گفتم سرکار مقنعه ام تا نافم هس مردها چششون میفته به سینم تو چطور راضی میشی خلاصه گفتم پول عمل هم خودم میدم رفتم دکتر وقت عمل گرفتم چشاش 4 تا شد بعد اینقده بوسش کردم که بخدا نزار التماست کنم و چی و چی تا عمل کردم از خوشحالی گریه میکردم