دیگه خسته شدم تو این سن باید آرزوی مرگ بکنم چقد امید الکی بدم ب خودم چقد باید دخالت کنن تو زندگیم و من ب احترام و حرمت شون سکوت کنم چقد باید حرف بخورم و زر نزنم چقد باید ب خدم بگم میتونم و از پسش بر میام و بیشتر ضربه بزنن ای خدا مگه من چیکار کردم حق همچیو دارن ازم میگیرن حق بیرون رفتن حق تحصیل هیچکدوم ندارم باید تو خونه بکپم مگه من چن سالمه تازه 16 سالمه چقد صبر کنم بگم هی درست میشه و هی بدتر شه مگه چ گناهی کردم من، من ک هی لال میشدم و دهنمو میبستم ک مبادا حرمتا از بین بره اما الان چی دارن از سکوتم سو ستفاده میکنن.... دایی خرم هی دخالت میکنه خبر مرگش تازه عقد کرده فک کرده کیه خودشو بالا بالا ها میبنه توت روز ب قصد کشتن اومده بود خونمون میگه ت چرا باید خاستگار داشته باشی😐 چرا باید بری بیرون قسم خورد اگه رفتم بیرون حتی اگه ازدواج کنه و ده تا بچه هم داشته باشه با ماشین میره روم میکشم و واقعن روانیه و اینکارو میکنه. یبار با دست زد تو دماغم بخدا هیچی نشده بود بدون دلیل خون ریخت همونجا الانم ک گه خوردم پروندت میگیرم نمیخواد بری مدرسه مامانمم میترسه بابامم ک کاش میمیرد بهتر بود ی آدم معتاد ... انگار صاحب ندارم فقط مامانم یزره پشتم بود ک الانم میترسه میگه نمیخواد درس بخونی میزنه میکشت گفتم بکشه گفت ن آخه چ گناهی کردم کسی پشتم نی میگه میکمت دیتم میدم اینقد بابای مامانم پولداره از کیسه خلیفه میبخشه ب خودش پسره عوضش خبر مرگش اون دایی بزرگم دردش تو سر این کارم نداره دیگه نمیدونم چیکار کنم جای من بودید چیکار میکردید لطفا هی نگید ب اون ربط نداره جای من نیستید ببینید ک باید فقط سکوت کنم چون روانیه میکشم. الانم همه هدفام از بین رف