2733
2734
عنوان

خاطرات زایمان 2

| مشاهده متن کامل بحث + 2246495 بازدید | 7315 پست
مبارک باشه مامان محمد
مولای من ای غایب از نظررر..میدانم بنام مادرت حساسی آقااااااا . بنام عمه ت زینب حساسی آقاااااا ...از علی اصغر امام حسین بگویم .. یا از جدت امام رضاااااااا ....فقط میدانم فرزندم را اسماعیل وار..بمانند حضرت ابراهیم ...در راه مادرت حضرت زهرا و اهل بیت قربانی کردذممم..و چون مثال حضرت یعقوب،دل از یوسفم کشیدم آنگاه تو بمن برگرداندی.... رمز آیادراین بود.شکررررر...

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

اینم خاطره زایمان طبیعی من
پسرم 39 هفته و یک روز دنیا اومد
روز یک شنبه 31 مرداد 95
من از شنبه صبح که 39 هفته تمام بودم دردم شروع شد.
ظهر جمعه به مامانم زنگ زدم گفتم شما دیگه فردا ظهر بیاین اینجا که این چند روز امید سرش شلوغه دیر میاد
مامانم گفت پس فردا ظهر میام
گفتم خوبه
شبش ساعت 12 به امید گفتم بیا بزن برام فردا برم ماما بگم چرا ده روز شد من زایمان نکردم و ببینه اصلا تغییری کردم یا نه
گفت باشه
اومد زد ساعت 1 همینطور که فیلم میدیدیم گفتم تمیز شدم بیا بکنیم بیخیال
گفت باشه
خلاصه بعدشم من رفتم حموم و امید خوابید
رفتم حموم موهای دست و پامم خودم زدم تمیز شدم
اومدم بیرون حدود 2.5 خوابیدم
صبح بیدار شدم ساعت نزدیک 5 برم دستشویی
رفتم نشستم دیدم یکم دلم درد میکنه
درد پریود
دیدم انگار ترشحم خونیه
کمرمم میگرفت هی ول میکرد میزد به مقعدم دردش درد پریود هم که بود
اومدم بیرون دیگه نخوابیدم
نشستم رو مبل ساعت ده دقیقه بعدش کوک بود امید بیدار شد
گفتم فکر کنم داره میاد
پاشد شوکه نشست
بعد گفتم زنگ بزنم به مامانم بگم بدونه بهتره

دیدم منظمه
رفتم زنگ زدم مامانم گفت نمیدونم ظهر بیام پس یا الان
خلاصه همینطور بود و کم نمیشد
مامانم حدود 6.5 زنگ زد گفت الان راه افتادم
امید رفت سر کار
منم دیگه نخوابیدم
رفتم هی راه رفتم یکم انگور خوردم و انجیر گشنم بود جرات نداشتم به خاطر زایمان چیزی بخورم
گفتم بعدا برای مدفوع بد نشه برام
خلاصه ساعت حدود 8 استکانا رو شستم یکم ظرف هم داشتم اما نصفه بیخیال شدم
ساعت 8.5 دیدم لخته خون میاد
دیگه کمتر وول خوردم
نشستم روی مبل
زنگ زدم زایشگاه بیمارستان گفتم اینطوریه
گفت بزار دردات زیاد شد بیا
بچه اوله؟
گفتم اره
گفت نگران نباش هنوز زوده
ولی اگر میخوای بیا معاینه شو
خیالم راحت شد
ساعت 9 اینا مامانم رسید
امید این بین زنگ زد
گفت مرخصی میگیرم
گفتم نوبت گرفتم از مامام بهت خبر میدم بیا
زنگ میزدم برنمیداشت دیر میومد کلا از ساعت 11بود تو مطبش
امید اومد صبحانه و چای خوردن با مامان
منم یه کوچولو خوردم
ساعت حدود 11.15 آماده شدم با مامان و امید رفتیم ماما
گفت عالی واژن نرم
2 سانت باز
تا 3_4 زایمان میکنی
الان باید راه بیفتی
ما هم دیگه لباس بچه و بیمارستان رو گذاشته بودیم تو ماشین البته
اونام احتمال میدادن برنگردیم خونه
رفتیم سمت مشهد
2

راه افتادیم تو راه اولش آهنگ روشن نبود و همه شاد بودیم حرف از اینور اونور
منم درد میومد آروم بودم دسته بالا سرم کنار در فشار میدادم آیه الکرسی میخوندم تا رد میشد
اما فاصله دردا همونطور بود فرق نکرده بود
امید و مامان گفتن چک کن
چک کردم دیدم نه همونطوره
خلاصه تا نزدیکی های مشهد بالاخره آهنگ روشن کردم و هرازگاهی با آهنگ چک میکردم فاصله دردا رو
هرازگاهی هم خرما وآب میوه آناناس و گلابی و آب عسل رقیق شده میخوردم.
رسیدیم مشهد گفتن چکار کنیم نکنیم
گفتم دردم بیشتر نشده نریم الان
زوده
رفتیم ناهار خوردیم جوجه من همینطور خالی خوردم استرس پر شدن روده داشتم
اما گشنمم بود
ساعت نزدیک 3 بود رفتیم بیمارستان
گفت همون 2 سانتی یکم بیشتر فوقش
برو تا 6 راه برو دوباره بیا

اومدم بیرون گفتم بریم خونه مینا
خواهرم،
8_9 بیایم که دردم بیشتر بشه
دیگه رفتیم دردم همونطور بود
خواهر بزرگترمو کوچک دیگه و داداشمم اومدن اونجا حدود 7 رسیدن مشهد خونه مینا،همه میگفتن میخندیدن منم هی برو دستشویی هی درد هی فکر و خیال،
ساعت 8 تا 9 باز رفتم با امید پیاده روی بین دردا راه میرفتم خود درد قرآن میخوندم آروم تر میرفتم.
بالاخره ساعت 10 اینا باز گفتم بریم بیمارستان احساس میکردم دردم بیشتره
منو مامان مینا و امید
اومدیم تا ویزیت معاینه گرفتیم اینا 12 شد
گفت چرا نیومدی دنبالت گشتیم گفتم دردم کم بوده
دوباره معاینه گفت 3 سانتی
صدای قلب بچه و فشارمم خوب بود مثه صبح و ظهر دقیقا
گفتم ای خدااااا چرا اینقدر کم
باز اومدم گفتم میگه 3_4 سانت بستری میکنیم میخوای بمون کمکت کنیم زایمان کن یا برو با درد بیشتر بیا
گفتن خب چکار میکنی؟
گفتم بریم نمی مونم
باز دست از پا درازتر برگشتیم
بینشم همش زنگ میزدن چی شد
مینا گفت هیچی برمیگردیم باز،
برگشتیم خونه گفتم بخوابین راحت دیگه صبح میریم،
مامان خوابید
منم کنار امید که بهش گفتم بخوابه دراز کشیدم، امید هی بیدار میشد میخوابید منم دراز میکشیدم خوابم میبرد باز درد میومد بیدار میشدم راه میرفتم قر میدادم آب عسل وآب میخوردم باز دوباره.
حدودای 3.5 _4 اینقدر دردام زیاد بود میلرزیدم
امید بیدار میشد کمرمو ماساژ میداد درد میرفت هر دو میخوابیدیم باز دوباره با درد بعدی من بازوی امید فشار میدادم باز ماساژ تا تموم میشد
بالاخره ساعت 6 دردام خیلی زیاد شد امید گفت بریم بیمارستان یا میاد یا آمپول میزنن دیگه بسه اینقدر اذیت شدی
گفتم باشه
پاشدم آماده شدم امید مامانو بیدار کرد
رفتم دستشویی و لباس پوشیدم به سختی با کمک امید
راه افتادیم سمت بیمارستان این دفعه من و مامان و امید فقط
وقتی رسیدیم نزدیک 7 بود و تعویض شیفت
گفتم بزاریم شیفت عوض بشه بعد بریم
که دوبار معاینه و اینا نباشه
گفتن باشه
منتظر موندیم پایین حدود 7.45 از بیمارستان زنگ زدن مامان
پیگیری معاینه دیشب
رفتیم بالا و معاینه گفت 3 فینگر 80 درصد
برگه پذیرش بگیر بیا بستری بشی
برگشتم گفتم 4 سانته می مونم دیگه
پرسنل نسبت به دیروز عصر و دیشب عالی بودن خوش اخلاق و بخشم خلوت بود اصلا صدای جیغ و داد نبود مثه دیروز
حس خوبی بود
کارای پذیرش و معاینه و ضربان قلب و فشار.
بعدم لباسام دادم به مامان گان پوشیدم ولی شالمو گفت میخوای نگه دار
اونو گذاشتم بمونه
رفتم رو وزنه کاملا لخت با گان 57 کیلو
رفتم بیرون خدافظی کردم و اومدم داخل
با خودم گفتم بیشتر ازین نبینن منو تو حالت درد کشیدن بهتره هر طور هست همین جا غریبه بمونم اما راحت باشم واسه درد کشیدن و به خودم گفتم هر طور هست دیگه دنیا بیاد تا کی میخوام درد بکشم مرگ یه بار شیون یه بار خلاصه ماما اومد که اتفاقا هم فامیل شوهرم بود و اینم یه نشونه خوب دیگه برای من که همش به خودم تلقین میکردم زایمان راحتی دارم. اومد منو برد روی تخت و گفت میتونی راه بری قر بدی بین دردات نفس عمیق کشیدنو گفت و بعدم گفت مامای همراه میتونی داشته باشی گفت 200 تومنه واسه شش ساعت و یکی از پرسنل بیمارستان هست که الان شیفتش نیست من اومدم بیرون از بخش و با امید و مامان حرف زدم امید گفت هرچی خودت میگی مامان گفت خوبه به شرطی که بمونه نه اینکه 6 ساعت باشه بعدش بیشتر بخواد شاید تو زایمان نکنی اصلا تو 6 ساعت خودم فکرم این بود که باید قبلا طرف دیده باشم ازش خوشم بیاد به دلم بشینه اگه خوشم نیاد الکی فقط پول دادم هیچ کمکی هم نمیتونه بم بکنه امید بین حرفاش اینم گفت که کاش مهریزی رو میاوردیم بهش 500 میدادیم میدونستیم می ارزه
2728
بقیش فریده جونم
مولای من ای غایب از نظررر..میدانم بنام مادرت حساسی آقااااااا . بنام عمه ت زینب حساسی آقاااااا ...از علی اصغر امام حسین بگویم .. یا از جدت امام رضاااااااا ....فقط میدانم فرزندم را اسماعیل وار..بمانند حضرت ابراهیم ...در راه مادرت حضرت زهرا و اهل بیت قربانی کردذممم..و چون مثال حضرت یعقوب،دل از یوسفم کشیدم آنگاه تو بمن برگرداندی.... رمز آیادراین بود.شکررررر...
فریده اون قسمتای اولشو خیلی بامزه تعریف کردی!!بزنیم و بکنیم بیا بقیشم بگو منتظزیم
کردم از عقل سوالی که مگر ایمان چیست؟عقل برگوش دلم گفت که ایمان ادب است.آدمیزاد اگر بی ادب است آدم نیست فرق مابین بنی آدم و حیوان ادب است🙄🙄🙄😉
منم تو این بکنیم موندم ..فریده به کنیم منظورش بوده یعنی کندن ..یا بکنیم نزدیکی که دیدم نزدیکی منظورشه ..تو این مسئله مونده بودم
مولای من ای غایب از نظررر..میدانم بنام مادرت حساسی آقااااااا . بنام عمه ت زینب حساسی آقاااااا ...از علی اصغر امام حسین بگویم .. یا از جدت امام رضاااااااا ....فقط میدانم فرزندم را اسماعیل وار..بمانند حضرت ابراهیم ...در راه مادرت حضرت زهرا و اهل بیت قربانی کردذممم..و چون مثال حضرت یعقوب،دل از یوسفم کشیدم آنگاه تو بمن برگرداندی.... رمز آیادراین بود.شکررررر...
2738
3 مهریزی مامام بود تو حاملگی کلا دکتر نداشتم فقط همین خانم مامای جوون حدودا هم سن خودم شاید دو سه سال بزرگتر اما عالی بود عالی کل حرفاش و داروها و احتمالاتش درست بود و خوب و مفید برای من. بالاخره برگشتم داخل و گفتم نه! البته از سرپرستار نظرشو پرسیدم اون گفت خوبه و راضی ان اما قطعی نیست تو 6 ساعت زایمان کنی البته هر وقت نخوای میره اما من دیروز مریض داشتم همه چیزش عالی یه نگاه به من کرد اما زایمانش 11 ساعت طول کشید. من فقط قسمت 11 ساعتشو گرفتم گفتم ای خدااااا یعنی قراره این 11 ساعت نیاد و من درد بکشم، اینو قبل مشورتم با مامان و امید گفت. روی تخت دراز کشیدم درد که میومد میومدم پایین و قر میدادم نیم ساعت بعد اومد کیسه آبمو زد به سیخ بود دقیقا مثه سیخ جوجه کباب اول انگشتاشو مثه معاینه برد داخل بعد اونو برد تو و من فقط حس کردم آب گرم ریخت زیرم تا کمرم اومد هی با هر تکون میریخت یه نفر اومد پرسید شفافه؟ گفت اره و رفتن و من دیگه نمیتونستم از تختم بیام پایین چون پرسیدم گفت نه نباید راه بری. دیگه خیلی سخت بود دراز کشیده درد بکشی اما همش میگفتم تموم میشه و امروز بچه رو میبینی همش میگفتم شبیه امید بشه اما موهاش به من بره اومد معاینه کرد گفت 5 سانتی گفت اگه بخوای برات اپیدورال میزنم واسه شما رایگانه گفتم آره میخوام با اینکه مامام گفته بود به هیچ عنوان اپیدورال نگیر که بعدا عوارض داره اما من درد داشتم و میخواستم تموم بشه گفت پس 6_7 سانت بشی میام میزنم گفتم باشه تا ساعت حدود 11.5 فقط میله تخت رو میگرفتم موقع درد و قدر و توحید و آیه الکرسی میخوندم گاهی تند گاهی شمرده شمرده گاهی خطم گم میشد میرفتم از اول همش میگفتم اگه سه تا قدر بخونی این درد میره اگه چهار تا بخونی این میره خانم کنارم خدا خیرش بده اون از شب قبلش بستری شده بود آروم فقط میگفت یا ابوالفضل و هر دو زایو های خوبی بودیم باعث نشدیم اون یکی بترسه ماما اومد معاینه دوباره بهش گفتم تو رو خدا بزنین اپیدورال گفت باشه بزار و رفت دکتر آورد دکتر معاینه کرد خیلی خیلی مهربون بود گفت نه این 8 سانته لازم نداره بچه میاد الان من خوشحال شدم که 8 سانت شدم و نفهمیدم چطور از 5 تا 8 گذشت اما اپیدورال از دست دادم بعد هی همه اومدن پرده رو زدن کنار گفتن کی 8 سانت شده بعد میگفتن وای آفرین و ازین حرفا آخه صدام در نیومده بود فکرشم نمیکردن اینقدر زیاد باشه دردم باز رفتن و من موندم و درد همینطور درد داشتم دیگه ساعت و نمیدیدم خانم کناریم هم فول شد بی جیغ و داد بردنش روی تخت زایمان من موندم گذشت یهویی دیدم داره زور میاد فقط جیغ میزدم هر دفعه و زور میزدم اولش یکم کنترل کردم خودمو میدونستم نباید تا وقتی لازمه زور بزنی اما نمیشد یکم که گذشت دیگه فقط داد میزدم و زور میزدم ماما بینش هی میومد میگفت نفس بکش نفس عمیق و واسه چند لحظه نفس عمیق وباز دوباره یادم میرفت بعد چند دقیقه دوباره ماما اومد بالاسرم گفتم خدایا من نمیتونم من باید زور بزنم گفت نه واژنت ورم میکنه زوده اما من نمیتونستم دوباره معاینه کرد و رفت دکتر آورد دکتر گفت اگه چند تا زور خوب بزنی زور نه اینکه داد بزنی زورتو ببری تو گلوت میریم رو تخت زایمان فهمیدم به به فول شدم پس بم گفت بچرخ روی تخت مثه حالت شیهه اسب دو تا آرنجم گذاشتم لبه تخت که برد برام بالا و به پشت فشار بیارم هر وقت درد داشتم گفتم باشه یکم باز اینطوری درد کشیدم اما بد نبود حالتش اینقدر تشنه م بود و خوابم میومد هی خوابم میبرد باز درد میومد زور میزدم و داد دکتر دوباره اومد گفت زور بزن هی دوباره و دوباره و دید گفت برو دستشویی کامل خودتو بشور روی خودت آب گرم بگیر بریم روی تخت زایمان رفتم حدود ده دقیقه چندتایی درد کشیدم اونجا و آب گرم ریختم چند بار وسط دردام گفتم داری میمیری چرا گریه نمیکنی اینقدر درد داری اما اصلا گریه م نمی اومد میدونستم میتونم احساس عجز نمیکردم بالاخره اومدم بیرون و دکتر و ماماها اومدن قبل اینکه برم روی تخت یه پارچه روی زمین پهن کردن گفتن مثه حالت دستشویی ایرانی بشین و زور بزن چند تایی زور زدم بالاخره رفتم روی تخت زایمان با کمک شون دکتر لباس پوشیده جلوم رو صندلی نشسته بود گفت پاهاتو ببر تو شکم زیر رونتو بگیر و زور بزن هی زور میزدم هی زور میزدم میگفت بیشتر بعد گفت چه واژنه خاصی داره چرا واژنش اینطوریه همه اومدن دورم گفت سره چقدر،سر بچه داره سر میخوره تو واژن من احتمال میدم به خاطر کپسولا بود دکتر همش میگفت بیشتر به پشت زور بزن نه تو گلو کلی که زور زدم و هی تشویق میکرد و بچه داشت میومد آخر گفت بچه ها بیاین کمک گفت هر وقت دردت گرفت بگو من اشاره کردم با شروع درد همه ریختن روی شکمم منم زور میزدم دیگه دو سه باری دکتر گفت آفرین دخترم آفرین یه زور دیگه یه زور دیگه که حس کردم قیچی کرد و بچه اومد فقط یه بچه سر و ته دیدم که مو هم داشت و دردام تموم شد و دکتر گفت ماشالا ماشالا ببین چی اومد گذاشتن پوریا رو روبروم پشت سر دکتر بعدم چند تا زور کوچک واسه جفت و تموم دکتر بخیه میکرد آمپول بی حسی رو هم نفهمیدم قبل برش و بخیه هیچ حسی نداشتم فقط فقط میدیدم نخ و سوزن که میره و میاد و پوریا رو میدیدم از دور که گریه میکرد فقط بعد گفتن وزن 3940 قد 50 دور سر 37 دکتر گفت اینو کجا جا کرده بودی تو. کارش تموم شد بهم کمک کردن رفتم روی تخت بعد اومدن شکممو فشار دادن واسه خون رحم یکم خونریزی کردم هی فشار دادن و دادن و دادن بعدش ساعت حدود 2 بود تولد پوریا ساعت 1.05 دقیقه بود من تا 1.20 رو تخت زایمان بودم بقیه شم روی تخت خودم که هی پر خون شد ملافه گذاشتن زیرم باز درد داشت ولی دربرابر کاری که کرده بودی هیچ بود واقعا ساعت حدود 2 آخرین بار شکمم فشار دادن کم خون اومد قرص زیرزبونی دادن دو تا و پوریا رو آوردن کپی امید بود اما پر مو. نگاش کردم و خوابم برد هر دو خوابیدیم، دوبار بینش بیدار شدم از حس اینکه کسی نگاهم میکنه مامانم بالاسرم بود شاد بود که خوبم اما فهمیده بود خونریزی کردم شاید از ملافه ها بچه رو بوسیدن و منو دوباره خوابیدم باز بیدار شدم فهیمه رو دیدم دستمو بوس کرد گفت آفرین دیگه باز خوابیدم 4 تقریبا بیدار شدم که پرستار از پشت پرده پرسید خانم خ بیداری؟ گفتم بله اومد یه بار دیگه شکممو فشار داد کم خون اومد گفت ببریمت بخش که همراهیات کشتن مارو و پوریا رو بردن گفتن میاریمش بعد منم یه گان دیگه پوشیدم و روی ویلچر نشستم مدارک رو گذاشتن و وسایلمو و سرم رو هم جدا کردن اما انژیوکتش موند تا زمانی که مرخص کردن و اعصابمو خورد کرد تو دستم بود چیزی بهش آویزون نبود اصلا لازم نبود اما هربار گفتم گفتن نه شاید لازم اومد بالاخره در بخش باز شد مامانم جلو در بود خندیدم منو بوسید لبام خشک شده بود بعد امید دیدم گوشی به دست ازم عکس گرفت و نگاه کردیم به هم بعد یکی یکی مینا و میترا رو دیدم و رفتم تو اتاق خودم دو نفر بودیم یه دختر 24 ساله بچه دومش سزارین و من توراه همه تبریک میگفتن و مثه قهرمانا بهم نگاه میکردن تو بخش پرستارا گفتن چند سالته؟ گفتم 28 گفتن وای فکر کردیم 18_17 ای ههههههههههه خندیدم گفتم نه خوب موندم یکیشون گفت شوهر خوبی داشتی گفتم آره و واقعا درست گفت.
فریده جون تبریک میگم از ته دل .......آجی کار بزرگی کردی و خدا هم سلامت هردوتونو بهم رسوند و به خانواده هاتون ...خداروشکر که روند زایمانتم خوب بوده وووووووووو یه خواهش خیلی واسه منم دعا کن از ته دل ......... بوسسسسسس
مولای من ای غایب از نظررر..میدانم بنام مادرت حساسی آقااااااا . بنام عمه ت زینب حساسی آقاااااا ...از علی اصغر امام حسین بگویم .. یا از جدت امام رضاااااااا ....فقط میدانم فرزندم را اسماعیل وار..بمانند حضرت ابراهیم ...در راه مادرت حضرت زهرا و اهل بیت قربانی کردذممم..و چون مثال حضرت یعقوب،دل از یوسفم کشیدم آنگاه تو بمن برگرداندی.... رمز آیادراین بود.شکررررر...
فریده جام تبریک میگم. آفرین به شما که یه مامان قوی بودی و با اینکه پروسه ی دردت طولانی شد شکایت نکردی و همه ی مراحل رو با صبر و به خوبی گذروندی. خدا بهت ببخشه نی نی تو.
خداست تنها مالک آسمانها و زمین ، هر چه بخواهد می آفریند و به هر که بخواهد دختر و به هر که خواهد پسر عطا می کند . یا در یک رحم دو فرزند پسر و دختر قرار می دهد و هر که را خواهدعقیم می گرداند . که او دانا و تواناست.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز