اینم خاطره زایمان طبیعی من
پسرم 39 هفته و یک روز دنیا اومد
روز یک شنبه 31 مرداد 95
من از شنبه صبح که 39 هفته تمام بودم دردم شروع شد.
ظهر جمعه به مامانم زنگ زدم گفتم شما دیگه فردا ظهر بیاین اینجا که این چند روز امید سرش شلوغه دیر میاد
مامانم گفت پس فردا ظهر میام
گفتم خوبه
شبش ساعت 12 به امید گفتم بیا بزن برام فردا برم ماما بگم چرا ده روز شد من زایمان نکردم و ببینه اصلا تغییری کردم یا نه
گفت باشه
اومد زد ساعت 1 همینطور که فیلم میدیدیم گفتم تمیز شدم بیا بکنیم بیخیال
گفت باشه
خلاصه بعدشم من رفتم حموم و امید خوابید
رفتم حموم موهای دست و پامم خودم زدم تمیز شدم
اومدم بیرون حدود 2.5 خوابیدم
صبح بیدار شدم ساعت نزدیک 5 برم دستشویی
رفتم نشستم دیدم یکم دلم درد میکنه
درد پریود
دیدم انگار ترشحم خونیه
کمرمم میگرفت هی ول میکرد میزد به مقعدم دردش درد پریود هم که بود
اومدم بیرون دیگه نخوابیدم
نشستم رو مبل ساعت ده دقیقه بعدش کوک بود امید بیدار شد
گفتم فکر کنم داره میاد
پاشد شوکه نشست
بعد گفتم زنگ بزنم به مامانم بگم بدونه بهتره
دیدم منظمه
رفتم زنگ زدم مامانم گفت نمیدونم ظهر بیام پس یا الان
خلاصه همینطور بود و کم نمیشد
مامانم حدود 6.5 زنگ زد گفت الان راه افتادم
امید رفت سر کار
منم دیگه نخوابیدم
رفتم هی راه رفتم یکم انگور خوردم و انجیر گشنم بود جرات نداشتم به خاطر زایمان چیزی بخورم
گفتم بعدا برای مدفوع بد نشه برام
خلاصه ساعت حدود 8 استکانا رو شستم یکم ظرف هم داشتم اما نصفه بیخیال شدم
ساعت 8.5 دیدم لخته خون میاد
دیگه کمتر وول خوردم
نشستم روی مبل
زنگ زدم زایشگاه بیمارستان گفتم اینطوریه
گفت بزار دردات زیاد شد بیا
بچه اوله؟
گفتم اره
گفت نگران نباش هنوز زوده
ولی اگر میخوای بیا معاینه شو
خیالم راحت شد
ساعت 9 اینا مامانم رسید
امید این بین زنگ زد
گفت مرخصی میگیرم
گفتم نوبت گرفتم از مامام بهت خبر میدم بیا
زنگ میزدم برنمیداشت دیر میومد کلا از ساعت 11بود تو مطبش
امید اومد صبحانه و چای خوردن با مامان
منم یه کوچولو خوردم
ساعت حدود 11.15 آماده شدم با مامان و امید رفتیم ماما
گفت عالی واژن نرم
2 سانت باز
تا 3_4 زایمان میکنی
الان باید راه بیفتی
ما هم دیگه لباس بچه و بیمارستان رو گذاشته بودیم تو ماشین البته
اونام احتمال میدادن برنگردیم خونه
رفتیم سمت مشهد