2737
2734
عنوان

خاطرات زایمان 2

| مشاهده متن کامل بحث + 2246521 بازدید | 7315 پست

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

سلام دوستان همونطور که گفتم من بلاخره زایمان کردم !الان می خوام خاطره مو بگم :چهارشنبه بیستم مرداد آخرین روز از هفته ی چهل و یکم بود. به غیر از کمی احساس ضعف و سردرد خفیف هیچ حال خاصی هم نداشتم. قرآنمو خوندم و دعاهای زایمان رو از روی مفاتیح روی یک تکه کاغذ نوشتم.بهای طرز عجیبی احساس آرامش میکردم !از شب قبل به همسرم گفتم که روغن کرچک بگیره تا بخورم. هر دومون توی نت تحقیق کردیم و دیدیم که ضرر نداره و ممکنه باعث شروع روند زایمان بشه. بعد از ظهر بود که نصف شیشه روغن کرچک رو ریختم توی یک لیوان آب پرتقال و خوردم!تا ساعت یازده شب سه بار رفتم دستشویی ولی بر خلاف تصور قبلیم اصلا اذیت نشدم و دلدرد و دلپیچه و ...نداشتم. اما از درد زایمان هم خبری نبود. بعدها آخرین دفع. پایین کمر و لگنم درد زیادی حس کردم. که کم کم پیچید زیر دلم. رفتم نشستم روی توپم و آروم تر شد.و دیدم که دردم داره قطع و وصل میشه!شوهرم پرسید چیزی شده؟ گفتم کمی درد دارم. گفت یعنی ممکنه امشب بریم بیمارستان؟ گفتم نمی دونم باید صبر کنیم ببینیم ادامه دار یا منظم میشه یا نه؟ رفتم روی تخت دراز کشیدم و همسرم کمرم رو ماساژ داد و اون درد وحشتناک کمرم قطع شد. با خودم گفتم اینم کاذب بود. که دیدم دردای زبر دلم ادامه داره. ساعت ده دقیقه به دوازده بود. زمان گرفتم .درد بعدی بیست دقیقه بعد شد. باز زمان گرفتم یک ربع شد و بعد باز بعدی ده دقیقه فاصله! اما دردا کاملا قابل تحمل بود. بلند شدم رفتم دستشویی در حالیکه هنوز مطمئن نبودم که درد زایمانه یا نه که دیدم بله موکوس دفع کردم. برگشتم توی تخت شوهرم گفت به هر صورت باید بریم بیمارستان به خاطر خونی که دیدی! گفتم صبر کنیم بهتره بذار فاصله ی دردا پنج دقیقه بشه شوهرم شروع کرد به زمان گرفتن که دیدیم دردا سه دقیقه ای شده !باورمون نمیشد! گفتم برم دوش بگیرم شوهرم گفت سرما میخوری بذار بریم بیمارستان همونجا دوش بگیر! شوهرم رفت و به مامانم گفت فکر کنم وقتشه باید بریم بیمارستان. مامانم یک لیوان شیر گرم کرد با عسل بهم داد خوردم. و سه تامون لباس پوشیدیم. دردا شدیدتر شده بود. یک تکه لباس می پوشیدم یک درد و باز تکه بعدی لباس! شوهرم با بیمارستان تماس گرفت و گفت که ما داریم میایم. ساک ها رو برداشتیم و راهی شدیم.ساعت از یک و نیم گذشته بود و تا بیمارستان فقط پنج دقیقه راه بود. وقتی رسیدیم من و مامان توی سالن نشستیم تا شوهرم رفت ماشین رو پارک کرد و اومد. و بعد سه تایی رفتیم بالا توی بخش زایمان. اونجا هم به محض ورود ماما ما رو به یکی از اتاق های زایمان راهنمایی کرد و کارت شناسایی من رو گرفت و رفت وارد سیستم کنه. نشستم سر تخت همون لحظه کیسه آبم پاره شد و شلوارم خیس! سریع اعلام کردم. شوهرم که دست و پاشو گم کرده بود گفت از کجا می دونی؟ ! گفتم خیس شدم دیگه شوهرم تا اون لحظه آنقدر من آروم بودم فکر میکرد که احتمالا برمیگردیم خونه! و اون موقع مطمئن شد موضوع جدیه و استرس گرفت!سریع دوید و رفت به ماما خبر داد. ماما هم اومد و بهم شورت و نوار بهداشتی مخصوص داد و گفت برو دستشویی و بعد هم اینها رو بپوش. الان مامای خودت میاد. منم با کمک شوهرم این کار ها رو کردم .هنوز فرصت نشده بود بلوزم رو عوض کنم. مامای خودم اومد و خودش رو معرفی کرد. ازم خوست روی تخت بخوابم. یک مانیتور کنار تختم بود که با سنسورهایی که روی شکمم گذاشت و به اون وصل بود ثبات قلب بچه و همچنین انقباض ها رو چک کرد. دیگه دردا داشت شدید میشد. برام یه پیراهن بیمارستان آوردند و لباسم رو عوض کردند. حدود دو و ربع بود که ماما خیلی آروم اولین معاینه رو انجام داد و گفت چهار سانت بازی و این برای شروع خیلی خوبه! و همزمان بهم یه ماسک داد و گفت هر وقت حس کردی دردا داره شروع میشه توی این نفس بکش به مدت بیست ثانیه و بعد بذارش کنار تا درد بعدی !منم که دیگه دردام شدید شده بود استقبال کردم. درد رک آروم نمی کرد ولی خوب حس خوبی بهم میداد و یه ذره راحت تر میشدم. ساعت نزدیک دو و نیم بود از ماما پرسیدم فکر میکنید کی زایمان می کنم؟ خنده اش گرفت گفت همه این سوالو میپرسند ولی نمیشه جواب داد دقیق.احتمالا تا قبل از هفت زایمان میکنی !باوجود گفتم چیزی نیست چهار ساعت تحمل میکنم. ولی خدایا دردا خیلی شدیده خودت کمک کن. ماما مدام تاکید میکرد که اگر احساس زور و فشار داشتی خودت رو کنترل کن و زور نزن. تا وقتی من بگم.یک بار دیگه معاینه کرد و همون چهار سانت بودم. بعد چیزی شبیه وار آورد و ازم خواست بایستم و سه تا درو رو ایستاده تحمل کنم و بعد دوباره بخوابم. کار سختی بود. اما با کمک شوهرم و ماسک گاز انجامش دادم. دوباره که دراز کشیدم دوباره یک معاینه ی آروم و این بار هفت سانت بود. دست راست توی دست همسرم بود و دعا دست چپ ماسک رک گرفته بودم و موقع دردا میذاشتم روی صورتم. حدود سه بود که ماما گفت احساس فشار میکنی و فکر میکنی لجه میخواد بیاد ؟گفتم اره! دوباره معاینه کرد و گفت زور بزن که هست سانت نه سانت و فول شدی! شوهرم خوشحال گفت فول شدی! دیگه همش خدا رو صدا میکردم. خیلی لحظات سختی بود. منم با انقباض ها و تآیید ماما زور میزدم. ماما گفت فقط دو تا انقباض و زور دیگه مونده تا اومدن بچه و با همه ی قوا تلاش کردم که سر بچه اومد !ولی هنوز خیلی درد و فشار داشتم و بدنش نیومده بود. توی چند تا انقباض بعدی تلاش کردم و در آخرین با همه ی قوا و در حالیکه حس میکردم الان بدنم از هم باز میشه یه زور و فشار قوی آوردم و بچه کامل اومد بیرون داد زدم الله اکبر. شوهرم هم داشت خداروشکر میکرد و با چشمای اشکی سرشو آورد نزدیک صورتمو در حالیکه میخندید گفت دنیا اومد! ماما هم میگفت اوه چه پسر درشتی! و سید کوچولومو یه لحظه توی هوا گرفتند جلوی صورتم و بعد انداختنش روی شکمم. گریه میکرد و چشمش باز و هوشیار بود . آنقدر که سرش رو بلند میکرد. قربون صدقه اش میرفتم.دیگه اینجا مامانم هم اومد توی اتاق. لحظات قشنگی بود باورم نمیشد ساعت سه و ربع بود. زایمانم فقط یک ساعت طول کشیده بود. ماما گفت بچه ات درشت بود و با این وجود بهترین زایمانی بود که تا حالا انجام دادم. دو تا بخیه سطحی خوردی! ولی برش ندادیم. بعد از یکی دو ساعت استراحت و خوردن خرما و نوشیدنی و ..شیر خوردن پسرم. بچه رو از روی شکمم برداشتند و بردند قد و وزن و لباس تنش کردند. . چهار کیلو و صد و پنجاه وزن و پنجاه و سه قدش بود. بعد هم خودم دوش گرفتم و به بخش منتقل شدیم.
خداست تنها مالک آسمانها و زمین ، هر چه بخواهد می آفریند و به هر که بخواهد دختر و به هر که خواهد پسر عطا می کند . یا در یک رحم دو فرزند پسر و دختر قرار می دهد و هر که را خواهدعقیم می گرداند . که او دانا و تواناست.
2728
قدم نورسیده مبارک انشالا که با سلامتی همراه باشه چه زایمان راحتی داشتید
اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این آخر خطه ... خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه آروم باش عزیزم این فقط یه پیچه نه پایان
راستی سر زایمان اولم که ده ساعت طول کشید روغن کرچک هم نخورده بودم مدام احساس دفع داشتم. و حین زایمان هم دفع داشتم این بار اصلا حتی یک بار هم دستشویی یا دفع موقع زایمان نداشتم با اینکه روغن خورده بودم. نکته ی طلایی :در حین دردا و روند زایمان نباید زور بزنیم. زور زدن فقط مرحله ی آخر و با گفتن ماما و دکتر مت زایمان اول از اول همش زور میزدم هم دفع داشتم و هم اینکه آخرش که باید زور میزدم دیگه انرژی نداشتم
خداست تنها مالک آسمانها و زمین ، هر چه بخواهد می آفریند و به هر که بخواهد دختر و به هر که خواهد پسر عطا می کند . یا در یک رحم دو فرزند پسر و دختر قرار می دهد و هر که را خواهدعقیم می گرداند . که او دانا و تواناست.
2738
ممنونم از همگی. ان شالله این لحظه ی زیبا قسمت همه ی منتظرا. مامانای باردار و مامانای پا به ماه و مامانایی که هنوز نی نی نیومده توی دلشون بانو ی احساس ایران نیستم .اینجا هم هر کس که میره بیمارستان خودش یک ماما داره. البته دیگه دکتر هم نمیاد مگر اینکه مشکل خاصی باسه
خداست تنها مالک آسمانها و زمین ، هر چه بخواهد می آفریند و به هر که بخواهد دختر و به هر که خواهد پسر عطا می کند . یا در یک رحم دو فرزند پسر و دختر قرار می دهد و هر که را خواهدعقیم می گرداند . که او دانا و تواناست.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز