2733
2739
عنوان

خاطرات زایمان 2

| مشاهده متن کامل بحث + 2247243 بازدید | 7315 پست

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

سلام دوستان

بنده نیز زایمان کردم و خداروشکر دختر خانمم صحیح و سالم به دنیا اومد.

من خودم خیلی طبیعی دوست داشتم و تمام تلاشم رو برای زایمان طبیعی کردم ولی خدا تقدیر دیگه ای رو برام رقم زد و بعد از ۳۰ ساعت درد کشیدن سزارین شدم.

الحمدلله حالم خوبه و از اینکه دخترم سالم به دنیا اومد بسیار خوشحالم.

ایشالا در فرصتی مناسب کل خاطره زایمانم رو براتون می نویسم.

سلام بر دوستان

خیلی وقتا که خاطره هاتونو میخوندم واقعا فکرشو نمیکردم که روزی نوبت خودم برسه

حالا دوست دارم که خاطرمو براتون بگم تا شاید به شماهم کمک بکنه


چهار شنبه سوم دی ماه بود که دکتر رفتم.

با توجه به سونوی آخرم سن بارداریمو ۳۶ هفته زده بود درصورتی که با پریودیم ۴۰ هفته تموم میشد و با سونوی اولم ۳۸ هفته تمام میشد.


با توجه به این شرایط دکترم بهم گفت که فردا برم بیمارستان برای زایمان😳😳😳😭😭😭


اصصصصصصلا آمادگیشو نداشتم

دوست داشتم اون موقع فقط گریه کنم


خلاصه اون شب رفتم خونه مامانم و شب تا صبح پراز هیجان بودم و فقط ۳ ساعت تونستم بخوابم.

 فردا صبح هم به جای ساعت ۷ ساعت ۱۰ رفتم بیمارستان😄


بیمارستان که رفتم دیدم دکترم از صبح منتظرم بوده😁

رفتم روتخت خوابیدم و دکترم یه لیوان آب که توش قرص حل کرده بود رو بهم داد که بخورم

وقتی که خوردم یه نیم ساعت بعدش انقباض هام شروع شد. این خیلی خوب بود. روز قبل تو مطب دکتر به زور یه فینگر بودم. برای همین دکتر قرص گل مغربی بهم داده که مصرف کنم ولی در بیمارستان بازهم همون یه فینگر بودم و دهانه رحمم اصصصصلا باز نشده بود.


از ساعت ۱۱ دردهام شروع شده بود و کاملا قابل تحمل بود. دستگاه NST همش بهم وصل بود و صدای ضربان قلب دخترم تو اتاق پخش میشد. خییلی حس شیرینی بود. واقعا از اینکه بهش فکر میکردم که چند ساعت دیگه دختر کوچولوم تو بغلمه فوق العاده لذت میبردم.


خلاصه ساعت ها گذشت و من هر چهارساعت معاینه میشدم و باز هم همون یه فینگر بودم.

دیگه بعداز ظهر انقباض های خودم شروع شده بود که این هم پیشرفت خوبی بود.

خلاصه شب شده بود و من تو اتاق تنها بودم و درد میکشیدم. تنهایی واقعا اذیتم کرد🥺🥺😭😭

خلاصه شب رو با گریه و انتظار به صبح رسوندم.

صبح دکترم اومد بازهم معاینه و بازهم همون یه فینگر...

دیگه ازساعت ۸ صبح بهم آمپول فشار زدند.

دردهام دیگه خیییلی قابل تحمل  نبودند

انرژی روز قبل رو نداشتم و خسته شده بودم.

خلاصه ساعتای ۲ ظهر بود که به مامای همراهم زنگ زدم که بیاد. بهش گفتم که اگه نیای میرم سزارین میکنم و... اونم بنده خدا اومد هرچند که بهم گفت که تا سه سانت نشی کاری ازدستم برنمیاد و ولی با همه این احوال اومد

واقعا تو اون حال فقط یکی رو میخواستم که دائما پیشم باشه و بهم انگیزه بده

ساعت دو و نیم اومد و با هم یکم ورزش کردیم.

ساعت ۳ بود که دوباره معاینه دردناک کردند.

بعد از معاینه یهو حس کردم یه مایع گرم ازم خارج شد.

کیسه آبم پاره شد😳

بهم گفتند که فقط ۱۸ ساعت بهت فرصت میدیم که طبیعی زایمان کنی.

بعد از پاره شدن کیسه آبم دردهام خیلی بیشتر شد.واقعا دیگه صدام دراومده بود.

با هر اقباض آه و ناله میکردم ولی سعی میکردم تنفس صحیح رو انجام بدم.

تو همون دردها با همسرم و خانواده ام مشورت کردم که ببینم چکار کنم. همگی واقعا خیلی کمکم کردند و بهم گفتند که هرکاری به نظرم درست و به صلاحه رو انجام بدم.

با دکترم که مشورت کردم گفت که ببین با توجه به وضعیتت من بهت فرصت میدم تا فردا صبح ساعت ۹ ولی تا آخر امشب نهایتا دو فینگر باز بشی و بعدشم معلوم نیست، ممکنه یه دفعه ای فول بشی و ممکنه هم هست که دیر باز بشی و بچه به خشکی بیفته و آخرش تصمیم با خودته

در آخر به این نتیجه رسیدم که چندساعت دیگه هم صبر کنم تا ببینم چه تغییری میکنه دهانه رحمم.

آخه واقعا همه چیز خوب بود لگنم عالی بود و بچه هم وزنش ۲۸۰۰ بود و فقط باید دهانه رحم باز میشد.

تا ساعت شش و نیم شب هم صبر کردم و دیگه واقعا درد هارو نمیتونستم تحمل کنم و وقتی معاینه ام کردند باز هم همون یه فینگر....

دیگه تصمیم گرفتم که سزارین شم

واقعا نمیدونم که قسمت بود یا نه ولی من تمام تلاشمو برای طبیعی کرده بودم ولی نتونستم.

۳۰ ساعت درد کشیدم ولی نتونستم که دیگه تحمل کنم

خلاصه ساعت هفت و نیم بود که دختر گلم به دنیا اومد. واقعا با دیدن صورت خوشگل و کوچولوش همه ی خستگیم از تنم بیرون رفت و فقط منتظربودم که بغلش کنم اما خب وقتی سزارین میشی نباید خیلی تکون بخوری و سرتو تکون بدی.

دخترم با وزن ۲۸۵۰ و دور سر ۳۳ و قد ۴۹ پاهای کوچولوشو به این دنیا گذاشت.

واقعا نمیدونم چجوری از خدا بابت این فرشته نازنین تشکر کنم.

ایشالا که همه ی مادرها نی نی هاشونو صحیح و سالم به دنیا بیارند.

الهی آمین🤲

2738
ميشه بگين كدوم بيمارستان بودين و دكترتون كي بود؟ ممنون🙏🏻

من ساکن قم هستم.

دکترم خانم شاه بوداقی بودند که من واقعا ازشون راضی بودم.

بیمارستان هم بیمارستان گلپایگانی بود که واقعا از اونجا هم راضی بودم.

بسم الله الرحمن الرحیم                                                    سلام منم بعد 9 ماه از زیمانم اومدم خاطرات زایمانم براتون بگم . اول این و بگم من ماهی که انتظارنداشتم باردار بشم باردار شدم چهار ماه بود در حال اقدام بودیم اما خبری از بچه نبود شوهرم داشت نا امید میشد میگفت یکی از ما مشکل نازای داره پس چرا باردار نمیشی هر روز با حسرت به بچه های فامیل نگاه میکرد. ماه 5 اقدام شوهرم مجبور شد برای کاری چند هفته بره کرمانشاه اون ماه به کلی نا امید شدیم 21 موعدم بود که همسرم زنگ زد گفت پسر خالم دار ه از کردستان عراق میاد ایران چند سال هست که ندیدمش دارم میام خونه.پسر خاله شوهرم یک روز مهمان مابود ورفت به بقییه فامیل سر بزنه . دل درد داشتم بدنم داغ بود ترشح داشتم یاد کیت تخمک گذاری افتادم که ماه پیش گرفته بودم در اوج نا امیدی امتحان کردم دیدم دوخط کاملا پرنگ شد باورم نمیشد 😮روز بعد امتحان کردم خط دوم پرنگتر شد خدایا مگه میشه 23 روز بعد موعدم !😰من 14 هر ماه روز تخمک گذاریم بود.دوروز از موعدم گذشت رفتیم تفریح کناره یکی از رودخونه های اطراف شهر خواهرشوهرم منو انداخت تو اب بهش گفتم دو روز ازموعدم گذشته نکن شاید باردار باشم گفت نه بابا مثل ماهای قبل خبری نیست هیچی نگفتم چون  خودمم نا امید بودم😳هشت روز از موعدم گذشت همسرم یه بیبیچک آورد و گفت امتحان کن با کلی استرس امتحان کردم اما دیدم هیچ خبری نیست نا امید شدم داشتم باور میکردم که یکیمون مشکل داره.چند روز گذشت خبری از پریود نبود تند تند گشنم میشد یه ساعت بدون غذا نمیتونستم بمونم تا 14 روز بعد موعدم دوتا بیبیچک گرفتم رفتم پیش دوستم که منشی مطب دکتر بود بهش گفتم میتونم بیبیچک واینجا امتحان کنم .با هیجان یه لیوان یه بار مصرف داد دستم گفت برو چرا اجازه میگیری.با استر س یکی از بیبیچک هارو باز کردم در عرض چند ثانیه 2 خط تقریبا پرنگ انداخت باورم نمیشد اون یکی بیبیچکم امتحان کردم اونم دوتا خط انداخت باورم نمیشود دستام داشتن میلرزیدن از شدت هیچان😇😇😇دوستم وقتی من ودید گفت مثبت بود گفتم اره بغلم کردو گفت همین الان برو آزمایش بده .رفتم آزمایش دادم گفت یه ساعت دیگه آزمایشتون امادست برگشتم پیش دوستم با استرس ثانیه هارو میشماردم ساعت کاری دوستم تمام شدو باهم رفتیم آزمایشگاه ده دقیقه پر از استرس منتظر موندیم تا جواب آزمایش آماده بشه وقتی صدام کرد پاهام داشت میلرزیدن نمیتونستم راه برم وقتی کفت مبارک تون باشه باورم نمیشد دوستم بغلم کردوبهم تبریک گفت. اومدم خونه میخواستم شوهرمو سوپرایز کنم اما تاقت نیاوردم بهش زنگ زدم باورش نمیشد میگفت داری سر به سرم میزاری اگه راست میگی بتات چند بود وکلی سوال دیگه.15 هفته رفتم برا تایین جنسیت وقتی شنیدم دختره یه کم ناراحت شدم چون دوست داشتم اولین بچم پسر باشه همسرم عاشق پسر بودوقتی بهش گفتم یه شب غذا نخورد ولی شب وقتی از سر کار اومد یه کیک خوشگل خریدو گفت حتما خدا خودش بهتر از من وتو خیرو صلاحمون و میدونه از اون روز به بعد تمام فکرو ذهنم و شد بود به دنیا اومدن دختری که میخواستیم اسمشو بزاریم نازنین زهراخانم ...

ماه هفتم بارداریم بود که خبر رسید کرونا به ایران رسید و چند نفر ازقم رونا گرفتن هروز با استرس اخبارو دنبال میکردم .نزدیکهای عید بود که چند هفته ای همه جا روتعطیل کردن من هیچی برا دخترم نخریده بودم از زایمان زودرس میترسیدم استرس پشت استرس . مغازه ها که باز شد از ترس اینکه دوباره ببندن همون روز اول همه چیزو خریدم البته این وبگم من پدرو مادرم فوت کردن برا همین همه وسا یل نینیمون وآقا حسن خرید. از ترس زایمان زودرس پیاده روی نمیکردم تا اینکه وارد هفته 37 شدم پیاده روی وشروع کردم آخرای هفته 37 بود که برا اولین بار برای معاینه رفتم بیمارستان همین که وارد بیمارستان شدم نگهبان بخش زنانو زایمان زود در و برام باز کرد بیجاره با اینکه این همه زن حامله رو دیده بود باز از دیدن من دهنش از تعجب باز مونده  اخه 22 کیلو وزن اضافه کرده بودم بجز اونم تمام بدنم ورم کرده بود😂😂😂😂بعد چند دقیقه انتظار بلاخره ماما اومد. گفت به همرات بگو یه زیر اندازو  ویزیت بگیره بیاد اولین بار بود که معاینه میشدم بهم گفت خودتو صفت نگیر اگه میخوای دردت نگیره منم سعی کردم خودم وشل بگیرم اماباز درد داشت انگشتم گاز گرفتم تا داد نزنم کارش که تموم شد گفت یک فینگری لگنتم عالیه برا زایمان طبیعی نوار قلب نینیو گرفت گفت هر سه روز یه بار بیا برا معاینه.خوشحال از اینکه میتونم زیمان طبیعی داشته باشم رفتم بیرون آقاحسن تا من ودید جلو اومد گفت چی شد ؟کی زایمان میکنی؟گفتم هنوز زود گفته برو پیاد روی سه روز یک بارم بیا معاینه نوار قلب.لب ولوچش مثل بچه ها اویزون شده بود فقط بهش میخندیدم😁😁😁😁 .میگفت چرا میخندی من دخترم و میخوام دیگه طاقت دوریشو ندارم😠منم گفتم مگه دست منه  خودم از تو بی قرارتر وخسته ترم دیگه تحمل این وزن سنگین و ندارم نمی تونم راهم برم😕برگشتیم خونه پیاده رویم و زیاد کردم از رو خاطرات بچه ها که خونده بودم پله هارو زیاد بالاپایین میکردم اما دمنوشهای که گفته بودن استفاده نکردم کلا از دمنوش خوشم نمیومد .کم کم سرم گیچ میرفت  هر روزم بیشتر میشود اهمیت نمیدادم فکر میکردم به خاطره پیاده روی زیاده برای مراقبت های همیشکی رفتم  بهداشت محلمون در زدم کسی جواب نداد رفتم تومسئول پروندم خانم حسینی سرم داد زد

سلام بر دوستان خیلی وقتا که خاطره هاتونو میخوندم واقعا فکرشو نمیکردم که روزی نوبت خودم برسه حالا د ...

تبریک میگم مامان جوووون

ان شاالله سلامت و شاد قد بکشه دختر نازت💗

سلام خانما من آخرای هفته ۳۶ هستم میخواستم بدونم که چجوری بعد سزارین شکمم رو جمع کنم

تا ده روز که اصلا نبند چون چسبندگی میاره

بعدش هم سعی کن خودت عادت کنی شکمت رو بدی داخل و سفت کنی، تاثیرش از هر گنی بهتره

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687