بوی غذای مورد علاقت پیچیده بود تو فضای خونه... صدای شُر شُر آب از حموم میمومد... چقد میچسبید یه دوش خنک بعد از یه روز گرم تابستونی... میدونستم الاناست که صدام میزنی.: "عشقم... حوله مو بیار.."... یک.... دو... سه..." عشقم.. خانومی... حولمو بیار... ".. یه لبخند عمیق میاد رو. لبم... اونقدر که دندونای ردیفم از لابلای لبهای رژ زدهام... چشمک میزنند... بعد چهار سال... عادت کردم به این بهونه های عشق بازیهای یواشکیمون...با همون لبخندم میگم.."چشم عشقم..."...یه دست لباس خونگی ست خودمو میذارم روتخت...و...یه نگاه تو اینه به خودم میندازم... موهامو شونه میکنم و یه طرف شونهم میریزم... غذا رو میچینم... سالاد شیرازی خوشگلم دارن بهم چشمک میزنن... دلم نمیاد قبل اینکه بیایی ناخونک بزنم که... 🥺.. یه دیس برنج.. یه پیاله خورشت... یه کاسه سالاد شیرازی.. دوتا قاشق چنگال... یه پارچ دوغ... یه دونه لیوان... و یه جفت گل رُز....هوم...همه چی تکمیله.......
بوی عطر تنت نزدیک و نزدیکتر میشه.. میدونم تا چند ثانیه دیگه صدای قدمهات میپیچه... و دستهایی که دور بدنم میپیچن.. و یه نفس عمیق تو موهام میکشن....صدای زمخت مَردونهات از جایی در اعماق حنجرهات کنار گوشم زمزمه میکنن..." عاشقتم.... " سرمو میچرخونم سمتت و میگم: " من بیشتر .... "
روبرو هم میشینیمو...با بسم الله شروع میکنیم به خوردن یکی از چهارمین شامهای سال چهارم زندگی مشترکمون....
خدارو شکر میکنم....و از خدا میخام این عشق در زندگی تموم عاشقان جریان پیدا کنه...و تداوم داشته باشه....مهم تداوم داشتنه...خیلیا فقط چند ماه اول ازدواجشون ... خیلییا یکی دو سال اول زندگیشون براشون عادی میشه... خیلیا حتی به مرحله ازدواج نمیرسن و... 🥺
خدا کنه همه زنوشوهرا.....زندگی عاشقونه ای داشته باشن...🥺😍♥💋💍🙊🙈🌹