اوضاع و احوال جامعه و بیماری و ... به کنار. اون قدر ذهنم مشغول مسائل ریز و درشت مثل اختلاف سنی با بچه هست یا اینکه همش فکر می کنم بچه های دوستانم بیشترشون مدرسه میرن من تازه اولی رو آوردم.خدا نگذره از اونی که با دخالتهاش ازدواجم رو به تاخیر مینداخت و به حساب دلسوزی مثل خاله خرسه کلی مشکل برا ازدواج به موقع برام درست کرد...
بعد کلی فکر تو مغزمه که مرخصیم تموم شه با این همه فاصله که با خونه مادرم داریم و وضع اسف بار مهدکودکها بچه رو کجا بذارم ... بودجه هم نداریم برم نزدیک مادرم.
هی حساب میکنم من سنم فلان قدر بشه بچه چند سالشه. دلم میسوزه واسه بچهای که با ۳۰وچند سال اختلاف سن داره میاد اون وقت همسرم مدام اصرار هم داره که دومی و سومی و چهارمی هم بیاریم😒
واقعیت اینه که وقتی اقدام می کردیم شرایط، قیمتها و خیلی مسائل فرق داشت. اونهایی که این اوضاع و برای زندگی ماها درست کردن چه طوری میخوان در برابر خدا جوابگو باشن ...
امیدوارم این یه اضطراب زودگذر و طبیعی باشه و با اومدن بچه همه فکرها بیفته تو مدار آرامش و امید ...