شوهرم..... در تب و تاب چشمان پرنورت نماز شکر بخوانم...؟..... در جوش و خروش میان لبهایت غذای عشق بخورم...؟... در پستی بلندیهای سرزمین میان سینهات، راه عشق بپیمایم...؟... در میان دستان ضمختت چادر عشق بپوشم...؟... در آغوش قدمهای محکمت به معبودم برسم...؟... در سایهی قامت استورات بمیرم و زنده شوم...؟
شوهرم...
در میان کدامین درگاه سجدهی پروردگارم را بجا آورم.. بر جای کدامین قدمگاهت بوسهی مِهر زنم... که تو.. عاشق شدی و عاشق ماندی.... که دختری آرام و شعلهور را... به زنی خود گرفتی... که کاشانهام را در قلبت ساختی..
محمدم...نمیدانی حس اینکه زن تو هستم...و مردانگیت سایه میاندازد بر تن نحیفم...چه زیباست...آخ که من میخواهم تا ابد تکیه کنم به تن تنومند تو...تا ابد بچسبم به میان بازوان تو..تا لبد بمیرم از عاشقانههای مردانهی تو....🥺💍🙊
اخ که این حقیر.. به کدامین سوی چشمان عاشقت مُهر زند مرد من... اخر که تو...
تو...
تو...محمدرضای من... مرا لایق شهد عشقت دانستهای...در خلوتگاهت...تا با زمزمههای عشق بم مردانهات...مرا بمیرانی و زنده کنی...
آخ که این چند روز...که در خیمهگاه عاشقیمان در آغوش تب دار هم گذراندیم....شعله ی عشقم میسوزاند تورا...گویی که دستهایی از میان شعلههای آتش معشوقش را در آتش میگرفت.. تابارانی شوم و در جایی در میان تن تبدارت ببارم.. ...
خدایا... شکرت... که منو شوهرم را آفریدی.. تا در کلبه ی عشق تو.. بیارامیم.. عاشقتم شوهرم.... محمدرضای من... 🥺🙈💋♥💍🙊