از لابلای ریسه های عروس ک خودم درست کردم... نگات کردم... چشام لابلای برق پولک های دامن عروس... برق میزدن... سخت مشغول مطالعه بودی....رفتم سر بساط دم نوش مورد علاقهت.... بوی عطری که برام خریده بودی.. با جرینگ جرینگ زنگـوله های پابندم، چشای خمار خوابتو بالا کشید.. دویدن سمت من... نگات که بهم افتاد... برق عاشقی دیدم.. چشات جون گرفتن و دستات از هم باز شدن...دل بیقرارم پرواز کرد سمتت امن ترین تکیه گاه عالمم..دستاتو جایی میون کمرم قفل کردی و سرتو کردی تو موهای افشونم... نفس عمیق کشیدی و. بازدمشو جایی میون اعماق قلبت خالی کردی... و گفتی... آخیش.. جون گرفتم....و من بودم و توبودی و خدا... و چشمای دوعاشق که در هم پیچیده بودند....
شب بود و چشام غرق خواب...قاصدک پیام آورد...بوی یار میاد...چشام بیقرار شدن و روی قامت ورزشکاری مردونهات قفل شدن...نزدیکتر شدی و بوسه های تب دارت جایی میان لبهام فرود اومدن...چشاممو باز کردم و.لبخندی از سر مستی زدم....و من چه خوشبختم...که عشق الهی ما..زمینی شد...و فرود امد..جایی میان بطنم...🥺😍💋♥
خداوندا...سپاسگذارم که...خوشبخت ترین زن عالمم... که در آغوش شوهرم.. ترانه ی عشق را میسراییم...و چه خوشبختم.. که مَــردی چون شوهرم... عاشقانه...راه مقدس عشق را.. پیمود... تا برای ابد... در چشمان من نگاه کند.... سجده من.. پشت قامت شوهرم... که با سر.. فرود آمده جایی میان سجاده سبز سیدیام... تا که شکر تو را گوید... آیا سزاوار نیست...که تو مظهر عشقی... که تو عاشقان واقعی را دوست داری...و در بالین هم میمیرانی...🙊🙈
خدایا...عاشقتیم.♥