۹ ماه میگذره از آخرین باری که دیدمت
ولی فراموشم نشدی...
وقتی برای اولین بار دیدمت احساس میکردم سال هاست که میشناسمت...
نمیدونم چه اتفاقی برام افتاد اما به خودم که اومدم دیدم این دوستی ساده برای من غیر معمولی شده...
۹ ماه میگذره اما من هر بار که دلم برات تنگ میشد بین قلب و مغزم گیر بودم، مغزم میگفت نه بگذر ازش، دلم اما پافشاری میکرد ...
نمیدونم اما اینکه نخوای تو زندگیم باشی برابری میکنه با غم و دلتنگی از دست دادن یکی از عزیزام
دلم تنگه... اما برای یه مغرور اعتراف کردن این چیزا خیلی سخته
_______
میخوام اینارو براش بفرستم و بلاکش کنم