وای افتضاحه من رفتم فکر میکنی وارد تیمارستان شدی مبلهای تو اتاق دکتر برعکس گذاشته شدن منو با یک خانم و اقای پیر همزمان بردن تو اتاق جلوی من به اقاهه نامه تیمارستان داد واسه همسرش خانم هم داد و بیداد که من نمیرم بهش گفت برو بیرون بعد به شوهرش گفت زنگ بزن ابن سینا میان میبرنش
بهش گفتم چرا اخه گفت مریضه باید بره در صورتی که به نظر من خانمی که روپاست میاد مطب داره حرف میزنه میشه تو خونه درمانش کرد
بعد به من گفت ترسیدی نترس
من اینجا هر روز داستان دارم جوونی اومده با قمه و خونی و باباشو کشته بود به نظر من نباید برای مریضی که نمیدونه در چه وضع و حالیه این داستانها رو تعریف کنه شاید من افسرده باشم به هم بریزم شاید حال روحیم خوب نباشه
من برای افزایش حافظه دخترم رفتم اومدم بیرون نسخه رو پاره کردم و خوشحالم که نرفتم