واسشون اش پختم بردم با حبوبات وبرنج یه کوچلوگوشت وقتی رسیدم دیدم سفره اونداختن با داداشم اینا شام میخورن کباب داداشم خریده بود واسشون اورده بود منم اش بردم وسط سفره گذاشتم ظرفم اوردم که بخورن ولی هیچکس یه کوچلوهم حتی نخورد یه تعارف کوچلو هم زدن که شماهم بفرمایین کباب بخورین گفتم مرسی بچه هام دلشون میخواست ولی نذاشتم چون معلوم بود تعارفشون الکیه ازاینجا دلم شکست اون یکی خواهرمم رسید به زور دستشوگرفتن بردن پای سفره ولی به بچه 4ساله من یه لقمه ندادن دراخرم وقتی سفره جمع کردن مامانم گفت بچه ها ت گشنشون نیست اش کسی نخورده بده بهشون بخورن دلم شکست اگه منم واسشون کباب کوبیده برده بودم حتماتحویلم میگرفتن دختر بزرگمم که 15سالشه هم حتی فرق گذاشتنشو فهمیدم توراه برگشت گریه کرد