من يه خواستگار هندي داشتم
تو هتل كار ميكردم
بنده خدا مهندس بود
مامانم يه كله كه نه معلوم نيست كيه چيه
ميگفتم مامان تامام مداركش زير دستمونه ميشه رفت ته زندگيش رو در اورد
بودايي بود
بدبخت گفت مسلمون ميشم هر كاري كرد اين قبول نكرد
فكر كنم تنها خواستگارم بود تا لحظه ي آخر مقاومت كرد بقيه اصلا نيت ميكنن بيان خواستگاري بخار ميشن
نمونش همينكه تو تاپيكم زدم اخرينشونه
بخار شد رفت اين يكي هم ولي اون تا خيلي وقت بعدش زنگ ميزد ميگفت دييِر سونيا اي ميس يو
ميگفتم مامان دلش تنگ شده
فحش ميداد ها بهم ميگفت كرمو كرم از خودته جواب نده
🥺 خب نداد امروز بهم گفت كاشك تو سر خونه زندكي خودت بودي