یکی از همسایه هامون پیرزنی بودن یه گربه داشتن چون نوه اش رو چنگ زد گربه رو میخواستن بندازن بیرون منم دبدم و گفتم نه خیلی مهربون و دستی بود میبرمش اومدم خونه فهمیدم مامانم از گربه میترسه لعنتی گربه هم از صبح ۲و ۳ بار بد جور رفت سمت مامانم
مامانمم گفت نمیشه نگهش داریم بندازش بیرون کلی دعوا انداخت اش بیرون فقط از صبح پیش هم بودیم ولی خیلی الان دلم گرفته
چقدر طول کشید حیون خونگی تون رو فراموش کنین