یه چیزی بگم بخندید مادرشوهرم ناهار چلو گوشت گذاشت بعد دامادشون خواب بود سر ناهار پانشد گفت خوابم میاد خسته ام ، مادرشوهرم سهم چلوگوشت کنار گذاشت ما اومدیم سر سفره یه بشقاب گوشتش کم بود به منو شوهرم افتاد اون یکی بشقاب ها هم خیلی نبود البته ، ما خوردیم من اندازه سه تا تیکه گوشت خورشتی تو بشقابم بود ، بعد ناهار اومدیم ظرفارو بشوریم دیدم تو قابلمه یه تیکه ماهیچه گنده مال داماد آنقدر حرص خوردم ، گفتم ببینا چقدر فرق میزارن چشم روش موند ، ما شب اونجا بودیم که عمه شوهرم سرزده اومد مادرشوهرم سریع یکم ماکارانی گذاشت گفت سبزی پلو با گوشت شوهرت بگو بیاد بخوره گفت شام میخورم دیگه میل ندارم ، عاقا شام اومدیم دیدیم کم تقریبا ماکارانی مادرشوهرم گفت مجبورم گوشت پخش کنم تو بشقاب با سبزی پلو زیاد مونده کم نیاد ، اینارو پخش کردن دقیقا همون گوشت توپول ماهیچه به من افتاد منم ماکارانی نخوردم سبزی پلو با گوشت رو خوردم 😄😄 یعنی اشک تو چشمام جمع شد از عدالت خدا