دوساله عاشقشم و هیچ وقت این حس کمرنگ نشده
دارم میمیرم از اینکه هست و نمیتونم داشته باشمش نمیتونم لمسش کنم نمیتونم صداشو بشنوم نمیتونم هیچ غلطی بکنم
فقط باید به این قلب لامصبم فشار بیارم ک طاقت بیاره
چشمام کور شد انقدر نگاهشو به راهش دوخت
انتظار عاصیم کرده مثل احمقی شدم که منتظرم مرده ام زنده شه و برگرده
غیر از سپری کردن روزام به امید برگشتش هیچکاری نکردم دوسال از عمرمو نمیتونم چجوری سپری کردم از همه چی بریدم