مامانم بستریه خواهر کوچیکم پیش من بود دیشب با شوهرم دعوام شد خالم فهمید اومد بردش از دیشب تا حالا که بردتش یه لیوان آب خوش از گلوم پایین نرفته دارم پر پر میشم واسش از بس ک دلتنگشم از طرفی ام میگم پیش من همش حوصلش سر میره اونجا دوتا بچه همسن خودش هستن باهم دیگ بازی میکنن حالو هواش عوض میشا