پدرم و پسری که دوسش دارم اما چیزی بهش نگفتم فامیل هستن و فامیل دور هستن پدرم داشت با پسره حرف میزد که به شوخی بهش گفت تو اینجا بمون و بهت زن میدم و به من اشاره کرد پدرم وقتی اونطور گفت اخه واقعا فکر پسره تو اون لحظه به نظرتون چی بوده؟
پسره از احساسم خبر نداره و پدرمم نمیدونه به شوخی گفت ولی ابروم رفت این چه شوخی ای بود مردم و زنده شدم
من رفتم تو اتاق اونم یعنی پسره یهو اومد من از اتاق رفتم بیرون بعدش پسره به خواهرش گفت خجالت هم حدی داره ( فکر کنم منظورش اینه اینکه من یهو رفتم و ... زشته )
اخه ۲ بار وارد اتاق شد هر دو بار بعد وارد شدنش من رفتم بیرون نمیدونم توروخدا کمک کنید بگید چی به چیه فکر پسره چیه الان
اصلا من تاحالا با پسره حرفی هم نزدم جدی هم پدرم نگفت به شوخی گفت پسره هم وقتی اینو شنید خودش و مادرش چیزی نگفتن جواب ندادن
من وقتی پدرم داشت ادامه میداد پا شدم رفتم بیرون از پذیرایی و در رو محکم کوبیدم تقریبا محکم بود رفتم دستشویی و خواهر پسره رو صدا زدم ازش پرسیدم وقتی پدرم اونطور گفت پسره چی جواب داد گفت چیزی نگفت بی جواب گذاشتن
من داشتم موهام رو شونه میکردم بعدش تنها تو اتاق بودم پسری که مهمون ماست و من عاشقشم و دوسش دارم اما احساسم رو نمیدونه یهو اومد در رو باز کرد شال نپوشیده بودم و شونه دستم بود موهام رو شونه میکردم و بلوز حالت نیم تنه پوشیده بودم خیلی بد شد؟ وقتی منو دید گفت او شت 😂🤷🏻♀️🤦🏻♀️
منظورش چیست؟
قبلا اولین بار که اومده بود بدون شال منو دیده بود اینبار کامل شال پوشیده بودم اما با اون وضع منو دید
حالا ی بار داشت کتاب هایی که خریدم رو چک میکرد چون مادرش صداش زد اونم اومد چک کرد و دربارشون ی سری اطلاعات داد بعدشم اینکه گفت که کاش قبل از اینکه کتاب میخریدی از کسی که میدونه میپرسیدی و بعد میخریدی گفت مثلا کتاب بی شعوری خوبه اگه خواستی بخونی بعد من گفتم بی شعوری زیاد قشنگ نیست زیاد جالب نیست حالا اون گفت من حرفی ندارم اخر حقارته 😐🤣🤣 چرا اینطور حرف زد؟