ما از اول پیش مامان بابامون بزرگ شدیم و از بچگی میدیدمش بچگیمو یادم نیس ولی از زمانی که یادم میاد موهای بلند و سفیدددد داشت خیلی سفید همیشه میرفت حموم میومد موهاشو فرق باز میکرد و هر ورو میبافت سالها مدل موهاش همین بود یه صورت بزرگ و تپل داشت دقیق یادم نمیاد ولی همیشه چهره ی رنجیده و غمگین داشت چون آخریا پاهاش اینام درد میکرد
دلم خیلی یه دفعه ای تنگ شد براش هر وقت میگفتیم چرا موهاتو کوتاه نمیکنی میگفت وقتی میخوان تو قبر بزارن دوست دارم موهام بلند و خوشگل باشه موهای بافته شده ی سفید تو قبر خیلی خوبه
بابام بهش وابسته بود یعنی تقریبا خدای دومش بود
فک کنم خیلی نگران بود که بابام مرگشو نبینه یه روز که رفتیم مسافرت مرده بود 😟😟😟 هیچچچچچ وقت اون صحنه رو یادم نمیره بابام با بیچارگی تمامممم خبرشو بهمون داد انقدر رو دستاش زده بود دستش کبووود شده بود من فکر کردم تصادف کرده شکسته دستش جوری که زار میزد فوق العاده ترسیدم فقط سر تا پاشو نگاه میکرد دستشو گرفته بودم بیارمش تو خونه آماده شیم ببریمش دکتر برا دستش که یهو گفت مامانم رفتتتت
اگه اون سالها مثل الان عکس انداختن انقدر باب بود صددرصد خیلییی ازش مینداختم ولی عکسی ندارم ازش