من امشب تا صبح بیدار موندم.
تکالیف زبانمو نوشتم صلوات فرستادم.
بعد الان که هوا روشن شد پاشدم برم تو حیاط چون مهمون داریم مانتو و شالم پیشمه صبحا هم هوا یکم سرده من مانتومو پوشیدم گفتم شالمم سرم کنم صلوات شمارم تو انگشتم یهو تو سر کردن شالم صلوات شمار پرت شد افتاد دقیقا بغل مامانم چون مهمون داریم مامانم اومد تو اتاق من امشب یعنی شانس اوردم نخورد تو صورتش.
گفتم بخندید صبحتونو با حتی یه لبخند کوچیک شروع کنید.😂😅❤