تو تاپیک های قبلی گفته بودم شک کردم بچشونم ، چن وقت پیش از مامانم در مورد بچگیم پرسیدم
گفتم چرا تو شناسنامه اسمم فاطمه هست ولی بهم میگین ریحانه ، گفت چون داخل فامیل اسم فاطمه زیاد بود بهت میگیم ریحانه ،(خب داخل شناسنامه هم ریحانه میزاشتین دیه)
بعدش گفتم زهرا(ابجی بزرگم)چن ماهش بود که منو باردار شدی گفت سه ماهشبود که من تورو باردار شدم ، تو ناخواسته بودی (به خاطر همین ناخواسته بودنمه که دارم زجر میکشم)بعدش اونموقع نمیدونستم که حامله هستم ، تا موقعی که تو 3 ماهت شد فهمیدم باردارم
*یه چیز خیلی عجیب که همیشه میگه اینه که میگه من انگار تورو از مغازه خریدم*(شایدم همینجوری باشه من خبر نداشته باشم)میگم چرا میگه چون زایمانم راحت بود
یه چیز عجیب تر که گفت این بود که من یه زورقبل از اینکه تو به دنیا بیای داشتم تنهایی خونه و فرش میشستم(هرچی با خودم کلنجار میرم نمیتونم باور کنم چون مامانم سر زایمان دوتا ابجیم و داداش کوچیکم نمیتونست تکونم بخوره بعد سر من که حامله بوده یه روزمونده به زایمانش فرش و خونه میشسته اونم تنهایی )
خلاصه چقدر میشه امید داشته باشم بچشون نیستم؟؟؟