خواهرم همیشه هر حرفی بین مامانم یا بابام براش پیش میاد راحت حرفشو میزنه و تو دلشو خالی میکنه ، ولی من همیشه وقتی باهام دعوا ، یا میزننم تو خودم میریزمو احترامشون رو نگه میدارم ، قبلا یه بار مامانم باهام دعوا کرد منم وایسادم بهش حرف زده بعدشم رفتم تو اتاقم ، تا همین الان که الانه گاهی اوقات بهم میگه سنگ دل ، ولی به خواهرم که همونجا خودشو خالی میکنه هیچی نمیگه ، همیشه حسرتشو میخوردم که چقدر راحت خودشو خالی میکنه ، ولی بعدش هرچی فکر میکردم میدیدم کارش گناهه
از این بگذریم هر وقت مامانم مریض میشد ، یا تو بارداری که نمیتونست کار انجام بده خواهرم میرفت خونه مادرم من بودمو مامانم ، یادمه تا دوسالگی ایجی کوچیکم رو خودم بزرگ کردم بیشتر کاراشو میکردم ، مامان و بابام میرفتن بیرون من خودم به هم پوشکشو عوضمیکردم هم کاراشو میکردم ، بعضی وقتا که نمیتونستم پوشکشو عوض کنم التماس خواهرم میکردم بیاد عوضش کنه میگفت من حالم بد میشه نمیتونم ،(انگار من از بو دستشوییش لذت میبردم )
ظرف نمیشست میگفت حالم بد میشه (موندم با این عقایدش از چی خوشش میاد)
همین چند دقیقه پیش خواهرم داشت با مامانم دعوا میکرد ولی من باهاشون دعوا نمیکردم ، یا اگه میکردم اسمشو نمیشه گذاشت دعوا خیلی اروم بهشون میگفتم.
موندم چیکار کنم