شک کرده بودم باردارم
مگه میشد بعد پنج سال مامان شده باشم؟
من: آقای من یه بی بی چک میگیری؟
همسرم: نه پَری باز شروع کردی! ولش کن بذار بگذره بعد!
من: ولی عاخه گذشته !
همسرم: بذار بیشتر بگذره خب.
من: نمیتونم 🥺
همسرم: نه نمیگیرم ولش کن تا چند وقت دیگه و فعلا کار دارم میرم بیرون خدافظ!
من موندم و فکر و خیال ودوباره حساب کتاب که چند روز گذشته فلان علایم رو دارم پس حتما مامان شدم، نه ولی فلان ماهم این علامتو داشتم نکنه مثل اون ماه پریود بشم 😨
چند ساعت گذشت و همسرم اومد خونه و از جیبش بی بی چک درآورد و گفت بیا گرفتم ک ناراحت نشی ،
ولی من میدونستم گرفته که بفهمه بالاخره بابا شده یا نه
اصرار کرد برو الان بزن
گفتم نه فردا صبح
ولی دل تو دلم نبود بره بیرون تا بزنم
بمحض رفتنش زدم و منفی بود
تا ۲ دیقه😁
بعد هاله دیدم و شروع کرد رنگ گرفتن و هی پررنگتر
و من مات و مبهوت
باچشمای گرد شده و پره اشک نگاه میکردم و میخندیم
پریدم زنگ زدم ب مامانم و گفتم خدا کنه واقعی باشه
سلام مامان بزرگ 😍
کلی با مادرم حرف زدیم و من اشک ریختم ،
طاقت سوپرایز نداشتم برا همسرم
تست رو گذاشتم تو مشتم و روی دستم نوشتم بازش کن
کل چیزی ک ب ذهنم رسید همین سوپرایز بود 😁
اومد و مشتمو باز کرد و اولین واکنشش این بود،
دروغ میگی 😨🥺
ولی دروغ نبود
فرداش آزمایشمم مثبت شد
ولی خوشیمون دوام نداشت
دور از جون همه باردارا سقط شد
و باز منم و حسرت و حساب کتاب روزها و علایم و سن و اطرافیان و
عاجز از درک حکمت خدا
کاش زمان ب عقب برگرده
کاش ب کسی نمیگفتم حاملم
کاش فلان کارو نمیکردم
چیزایی که مثل خوره افتاده ب جونم
انگیزه کار و زندگی ندارم
از یه دختر شاد و پر انرژی تبدیل شدم ب کسی که ماها رو میگذرونه فقط برا اینکه ب تاریخ پریودش برسه و بفهمه مامان شده ؟!
دلم برا قبلنام تنگ شده
دلم تحول میخواد
ازین نقطه دراومدن میخوام و تنها چیزی ک منو ب جلو میبره فقط امیده
امیدم ب خدایی که قادر مطلق هست
به امید خدا اینارو نوشتم برا روزی که بیام این تاپیکو بخونم درحالی ک بچمون تو بغلمه و خداروشکر کنم بابت روزای خوب و خوشی ک میگذرونم و مادر شدنم
ممنون تا اینجا اومدین و خوندین
الهی ب همه آرزوهای قشنگتون برسید
اگر حوصله داشتید برا منو و همه منتظرا انرژی مثبت بفرستید