اینی که میگم داستان تلخیه، پیشاپیش گفته باشم
بکی از فامیلای ما تو سن ۱۶ سالگی شوهرش می دن. با مردی که کلا مجموعه ای از تمام ویژگی های وحشتناک و کابوس وار بود. حلاصه اخر با دو تا بچه کارشون به طلاق می کشه و حضانت بچه ها هم با همین خانوم می افته (حالا با شوهرش رضایت داد، یا چون معتاد بود دادگاه به خانومه داد، نمی دونم اینشو)، خلاصه یکی از آخر هفته ها بچه ها پیش پدرشون بودن (هنوز سنشون حتی دو رقمی هم نشده بود)، پدره تعمدا جلو چشم بچه هاش دست به خودکشی می زنه. این بچه ها گریون و لرزون با جسد پدرشون تنها می مونن، تا اخر نمی دونم کی میاد پیداشون می کنه
و هنوز بعد سالها (شاید نزدیک ده سال) اثرات روانی این قضیه با این بچه هاست. تو چشماشون پر غمه. و می دونم تا مدت ها پیش روان شناس می رفتن.
خلاصه...نتیجه گیری اخلاقیش با خودتون!