حرفای مادرش.اون خونه بودیم همش با من با لجبازی دعوا میکرد و من ساکت میموندم که میشنون ساکت میگفت بشنون بدتر داد میزد.دگ بعد یه سال صدای من دراومد داد زدم مامانش هر دفعه تا من داد زدم دوید اومد پایین که چی شده؟دراخر هم به من با ارامش ثابت میکرد تقصیر توعه دگ
حالا تابلو تقصیر پسرش بود.
اخر سرم یهو شوهرم گفت از این خونه بلند میشم تابلو بود باهاشون دعواشون شده ولی من ازخدا خواسته همه جوره پایه شدم.بعد به دنیا اومدن بچه ام یه ماهاز زایمانم نگذشته بود که با من دعوا کرررد و گریه و زاری که خدا ازت نگذره به خاطر دعواهایی که کردی و حرفایبدی که زدی من پسرمو از خونه ام بیرون کردم.ناگفته نمونه اون خونه خودمون بود.و گفت نمیتونستم تحمل کنم یکی این حرفا رو بزنه نیام بزنم تو دهنش.منم باز هیچی نگفتم تشکر کردم بابت زحمات اون مدتش و رفتم.چون اون مدت خودم هییییچ کار نه برای خودم نه بچه ام نمیتونستم بکنم تقریبا فلج بودم.دقبل زایمانم کرونا گرفتم زایمان اورژانسی زودرس شدم و شش روز رفتم تو کما بعدش تا همین یه ماه پیش با اینکه نه ماه گذشته ضعیف و لاجون بودم