سلام من یه دختر ١٨ساله هستم تک دخترم با دوتا برادر...از وقتی که وارد سن بلوغ شدم دوتا داداشام که از خودم بزرگ و مجردن هیچوقت نذاشتن بیرون برم حتی با مادرم حتی عروسی هم نمیزارن...الان ک ١٨سالم شده و تازه امسال درسمو تموم کردم برا کنکور شرکت کردم ولی میدونم ک قبول نمیشم حتی قبول شم ی شهر دیگ نمیزارن همش میترسم خونه بمونم بخدا دیگ خسته شدم اززندگی کردن همش دارم ب خودکشی فکر میکنم بعضی از دوستام ازدواج کردن برا منم تا الان سه تا خواستگار داشتم ولی میدونستم ک خوشبخت نمیشم نرفتم...از این دلخورم ک پدرم حمایتم نمیکنه پیش برادرام دیگه خسته شدم😣 حتی خدا ی خواستگار درست و حسابی هم جلو راهم نمیزاره هم ازنظر قیافه مشکلی ندارم هم قد و هیکل چیکار کنم دیگ بُریدم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
فقط ی نصیحت اینه ک بلاخره خواستگار برات پیدا میشه از اینکه ازین شرایط فرار کنی حواست باش انتخاب بدی نکنی.حداقل ی شوهر خیلی خوب انتخاب کن ک بقیه روزای عمرت عالی باشه.این چند سال هم تحمل کن میگذره
1 تیر ماه 1400 دقیقا روز تولد امام رضا بیبی چکم مثبت شد میترسیدم بیبی چک بزنم میترسیدم منفی بشه دیگه از حرفا و زخم زبونای شوهرم خسته شده بودم یه بار تو دعوا شوهرم بهم گفت امیدوارم نازا باشی تا من یه دلیل محکم واسه طلاق دادنت داشته باشم خیلی دلم شکست خدا جواب دل شکستمو داد...روز ولادت اقام یه حمد و سوره خوندم یکم با اقا درد و دل کردم گفتم اقا جون امروز تولدته این حمد و سوره کادوی من به شما،توام امروز بمن یه عیدی بده بیبی چکم مثبت شه و شد من نی نیمو از اقا کادو گرفتم😍😍 مامان مهربونم بیشتر از ده ساله که از پیشم رفتی خیلی دلتنگتم داغونم کردی🖤🖤