رفته بودیم بازار ماهی فروشا صندق دارش ی دختر چاق بود از اونایی ک لباس تنگ میپوشن ک رونمایی کنه
رفتیم حساب کنیم ۱۰ دقیقه گفت دستگاه خاموشه هی نگا ب شوهرم میکرد میخندید شوخی های بد میکرد
مثلا میگفت اقایون اینجورین اقایون ههه هرجا میرن همش کارت تو دستشونه گنادارن خخخه
انقد شوخی میکرد مقنشو میکشید اونور کبیشتر بدنش معلوم بشه خیلی اعصابم خراب شد
ولی خونسرد بودم
شوهرم نگاش نمیکرد چشاشم پایین بود ولی از دیروز تا الان این همش تو فکرمه
ک چطور ی دختر انقد بد باشه بدنشو برا اقایون رونمایی کنه یا شوخیای بخنده وقتی زنشونم باهاشون هست اصلا بمن نگا نمیکرد 😑😑😑😑