مامانم میره سرکار
من ی بچم. بابامم سرکار نمیره و جدای ازون هم زندگی میکنیم چون خیلی بی مسیولیت بود دیگ نزدیکه مامانم ازش طلاقشم بگیره چیزی نمونده
ده سالی میشه ندیدمش اصن
اصلا هم خرج مارو ب عهده نگرفت همه خرجم با مامانم بود
مامانم انقدر رفته سرکار ک دیگ همه بدنش داغون شده
میگه همه بدنم درد میکنه هم کمرم هم پاهام
وقتی اینجوری میبینمش ب جنون میرسم از عصبانیت و غصه و ناراحتی😭😭
میگه دیگ نمیتونم ادامه بدم و برم سرکار
دلم براش کباب میشه
از طرفی منم کنکور دارم و بعد کنکورم ک تا ی چند سال باز بی درامدم
موندم مامانم میخواد چیکار کنه با هزینه هامون میخوایم چیکار کنیممم
اون بابای بیشعورمم ک عین خیالش نیست من دارم چیکار میکنم افتاده گوشه خونه فقط مواد میکشه و فوقش در سال یه گندمی ذرتی چیزی میکاره با همون خرج خودشو فقط میده
بدبختیممم خیلی اوضامون خرابه امشب مامانمو ک دیدم هزاررر بار این زندگیو لعنت کردم