منو ی پسر7سال پیش باهم اشنا شدیم و بعد ی سال خانوادهامون در جریان قرار گرفتن بعد ی سال بهم وابسته شدیم از اونجایی ک خانواده من مخالف رابطمون بودن ما همو سالی دوبار نمیدیم فقط رابطمون تلفنی شده بود 2سال گذشت پسره گفت میخوام بیام خواستگاری ک با مامان بابام صحبت کرد و مخالفت کردن ک من بچه ام سنم کمه
پسره گفت باش ب پات میمونم سنت بیشتر شه و درستو بخونی و وابستگی ما بیشتر بیشتر میشد ولی دیدنمون خیلی کم و کوتاه حالا ک 7سال از رابطمون گذشته پسره مادرش کلیک کرده ک دیگ باید پدر مادرش اجازه بدن و ما بریم خواستگاری.اما نمیدونم چم شده با اینک پسره رو خیلی دوس دارم اما مرددشدم اون همه چیش خوبه هم کارش هم تیپ و قیافش هم خانواده اش یعنی هیچ مشکلی نداره تو این 7سال ی بار بهم بی توجهی نکرده و من خودمم اونقدر دوسش داشتمو دارم و روش حساسم ک مدام خوابشو میبینم اما الان نمیدونم چمه اصلا ذوقی برا ازدواج ندارم البته اینم بگم الان دوساله ما همو ندیدیم